سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روضه رضوان

به نام خدا

به نام خدایی که ناظر به تک‌تک کارهامونه 

به نام خدایی که ناظر به تک‌تک کارامون در همه‌ی ماه‌هاست نه فقط ماه رجب

یادمه روزایی که به انتظار ماه رجب میشستیم تا بیاد و ما اول رجب رو روزه بگیریم و لیلة الرغائب رو حواسمون باشه که از دست ندیم و اعمالش رو انجام بدیم هیج جا تقریبا از لیلة الرغائب و شب آرزوها و اول رجب حرفی نمیشد

جدیدا عبادت هم گروهی شده و میشه گفت بیشتر دیگه اون بعد عبادی مطرح نیست بیشتر استفاده ابزاری میشه

از بچگی دیده بودم که مامانم و عمه هام هنوز ماه رمضون نشده همش روزه هستن ، برام سوال شده بود که چرا انقدر روزه میگیرن ، گاهی میگفتن بچه که بودیم ، زمان شاه بود ، زیاد بهمون نمیگفتن به سن تکلیف رسیدید ، ما هم هر وقت گرسنه میشدیم روزه هامون رو میخوردیم یا اصلا روزه نمیگرفتیم ، الان داریم روزه قضاهامون رو میگیرم

یه مدت که گذشت و خودم به سن تکلیف رسیدم بهم یاد دادن با مفاتیح انس ویژه ای داشته باشم

طوری شده بود که از همون روزای اول سن تکلیف میدونستم کدوم دعا کجای مفاتیح قرار داره و روزهای ویژه سال که ثواب روزه‌اش زیاد بود رو حفظ بودم و منتظر بودم اعیاد مذهبی برسن و روزه بگیرم

یه چند سالی گذشت و سیزده چهارده ساله بودم که دیگه یه رسم شد برام که منم از اول رجب هر روز روزه بگیرم

تو مدرسه انگشت نما بودم بین بچه ها که فلانی دائم روزه هست ،تقریبا میشه گفت شده بودم تقویم قمری مدرسه

تا اینکه یه بار شب شهادت حضرت زهرا عروسی دعوت شدیم 

کارت عروسی که اومد در خونمون به مامانم گفتم عروسی تو فاطمیه دوم هستا

گفت فکر نمیکنم

گفتم چرا برو ببین تقویم رو

وقتی نگاه کردیم ، دیدیم عروسی شب شام غریبان حضرت زهرا هست

متحیر بودیم که ینی چی اخه

اون روزا از فاطمیه اسم نمیبردن و کمتر کسی به فکر عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها بود

یه چندسال بعد بود که فرزاد حسنی یه برنامه تو تی وی داشت به اسم برنامه کوله پشتی ، اونجا شنیدم هی از شب آرزوها میگه

پیش خودم گفتم قصه این شب آرزوها چیه آخه ، بعد فهمیدم همین لیلة الرغائب خودمون رو میگه، گفتم خب چرا انقدر این شب رو تبلیغ میکنن ؟

این تبلیغ ها اثر جالبی نداشت جز اینکه حرمت مساجد و حرمها رو شکوندن :|

همون سال بود که یکی از دخترای محل بهم گفت چرا اعتکاف نیومده بودی ؟ گفتم هان ؟ چی ؟ کجا ؟

گفت بابا تو که سرت تو کتاب و قرآن ِ نمیدونی ؟ اعتکاف دیگه ، سه روز ماه رجب و ایام البیض رو میگن

گفتم اهان ، خب ینی مراسم اعتکاف داره ؟ اعتکاف و معتکف که ینی یه ادمی که تنها گوشه مسجد بشینه و خودش و خدا خلوت کنه

گفت نه بابا ، من رفتم مسجد فلانی یه طرف پرده دخترا بودن یه طرف پسرا بودن

کلی شلوغ شده بود

ثبت نامش هم اول رجب بود

اونجا برامون سخنرانی میکردن و مداح های بزرگی چون اقایان .... اومده بودن

من گفتم خب اخرش شما چی کار کردید ؟

گفت هیچی دیگه ما هم عبادت میکردیم روضه گوش میدادیم و ضجه میزدیم

برام خنده دار بود این حرفش

مگه ادم میخواد با خدای خودش حرف بزنه و طلب مغفرت کنه باید یکی دیگه براش روضه بخونه تا گریه اش بگیره ؟

مگه معتکف این نیست که دور از دنیای مادی باشه ؟ مگه نباید معتکف دور از نامحرم باشه ؟

خب اینا چرا تو یه مسجد بودن ؟ چرا از پشت پرده خبر داشتن که اونطرف چی میگذره ؟

تا اینکه دو سه سال بعدش بود که از بس تعداد معتکفین زیاد شده بود مسجد محله ما هم قرار بود مراسم اعتکاف برگزار کنه

آقایون هیئت امنای مسجد زحمت کشیده بودن و به ابوی گفته بودن بگید دخترتون اعتکاف بیان و مسئول مراسم اعتکاف باشن و بخش پاسخگویی به سوالات شرعی و سخنرانی هم به عهده خودشون باشه

مونده بودم چی بگم

منو چه به اعتکاف ؟

منو چه به این کارا ؟

دیدم بد نیست برای محک خودم ، یا حتی اینکه صدوسی چهل تا دختر جوون بیان و من که مبلغ خطابه غدیر بودم از این فرصت استفاده کنم و از خطابه و شیعه بودن و عقاید تشیع برای اینا بگم

خوشبختانه اعتکاف ما فقط خانمها بودن

اعتکاف خوبی بود ولی از اینکه برنامه های عبادی استفاده ابزاری بشه ازش خوشم نمیاد ، بیشتر میشه گفت تنفر دارم از این کارا

 

این روزها میبینی دخترا لبشون خشک شده از روزه ای که گرفتن ولی نگاه میکنی به لاک ناخنش یا آرایش صورتش ، بهش میگم روزه ای ؟ میگه آره . میگم خب لاک نشون میده واسه چند روز هست واسه امروز نیست ، میگه خب فقط روزه ام ، نماز نمیخونم که . مگه حدیث نداریم که : اگه نمازتون پذیرفته نشه هیچ کدوم از اعمالتون پذیرفته نمیشه ؟ 

با این حرف دختر زبونم بسته میشه و بیشتر حرف نمیزنم و میرم تو فکر

لیلة الرغائب میری حرم میبینی آدمای مختلف اومدن و هی از خانمهایی که ظاهرشون نشون میده بیشتر سرشون تو مفاتیح هست میپرسن خانم ببخشید امشب نمازش چی هست ؟ چطوری هست ؟

 

کلام آخر :

مخالف این کارا نیستم ولی استفاده ابزاری از اعمال عبادی کار خوشایندی نیست که این روزها بیشتر به چشم میخوره .

اعتکاف هم اعتکاف های قدیم ، یه نفر و یه گوشه مسجد و یه نون خشک و یه آب

لیلة الرغائب هم لیلة الرغائب های قدیم ، تمام سال ، تمام شبها ، تمام نیمه شبها ، تمام لحظه ها میتونه لیلة الرغائب باشه

ماه رجب هم ماه رجب های قدیم

 


 

از اونجایی که کار اصلیم پاسخگویی به مسائل شرعی و احکام هست ترجیح میدم یه حکم از احکام شرعی رو اینجا بگم :

قابل توجه خانمهای محترم :

کاشت ناخن غسل و وضو نداره .

خانمی که ناخن میکاری وضو و غسل شما صحیح نمیباشد و باطل هست . و حکم غسل و وضو جبیره بهشون نمیخوره .

 

شاید به مزاج بعضی خوشایند نیاد این حکمی که ترجیح دادم اینجا بگم. واسه این گفتم که تو اعتکاف و مسجد زیاد دیدم خانمهایی که ناخن کاشته بودن و وارد مسجد شده بودن :(

 

شماهایی که اعتکاف و لیلة الرغائب و ماه رجبتون قدیمی هست التماس دعا

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/18ساعت 4:31 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

میون همه دلها ، امون از دل زینب

میون همه دلها ، امون از دل زینب

غم کوچه و سیلی ، غم صورت نیلی

غم یاس خزونی ، غم قد کمونی

غم غربت حاکی ، غم چادر خاکی

شده قاتل زینب ، امون از دل زینب

میون همه دلها ، امون از دل زینب

غم فرق شکسته ، غم حیدر خسته

غم تشت پر از خون ، غم صورت گلگون

شده قاتل زینب ، امون از دل زینب

غم دست بریده ، غم فرق دریده

غم شبه پیمبر ، غم غربت اکبر

غم محسن دیگر ، غم غربت اصغر

غم نیزه سواری ، غم ضربه و قاری

غم ناقه سواری ، غم طعنه و دشنام

غم سنگ لب بام ، غم و محنت و ناله

غم و محنت و ناله ، غم مرگ سه ساله

شده قاتل زینب ، امون از دل زینب

میون همه دلها ، امون از دل زینب

 


نوشته شده در جمعه 90/3/13ساعت 2:0 صبح توسط رضوان نظرات ( ) |

چند ندبه تا جمعه آمدنت فاصله است؟







با لحن کدام آفتاب؛

                        با صدای کدام پروانه؛

                                                   با آواز کدام سنگ؛

                                                                          با ترانه کدام باران؛

ویرانی همواره مان را فریاد بزنیم؟

                                                                                                 ای دور از دسترسِ نزدیک!

                                                                                                                               
  ای سخاوت هر روزه زمین!



که نماز مهربانی ات را ستاره ها، هزار مرتبه اقتدا کردند.




و هر روز، تشنه تر از پیش، سر به کوهوار شانه هایِ آسمانی ات گذاشتند.

چقدر این روزهای بی تو، کش آمده اند! چقدر طولانی شده، صدای نیامدنت!

چقدر غلیظ است هوای دلتنگی ات!

ای مهربانی بی حدّ!


که روشنی بی وقفه هزار اقیانوس زیر آرامش قدمهایت شناور است و داغ هزار آتشفشان ریشه داده است در چشمهای بی نصیب مان.

تا چند چله نشینی این زمستانهای بی اندازه؟!

تا چند دوندگی این سنگلاخهای یکنواخت؟!

تا چند شمارش این ستارگان ارجمند؟!

تا چندچشم به راهی این کوچه های تودرتوی تاریک؟!

حلقه کدام در را بکوبیم؟

در گوش کدام جاده، زخمهایمان را بخوانیم؟

تاریکی در خیابانها سرازیر شده؛ مرگ در پستوها نعره می زند

و چقدر از زلال پونه و نارنج، هوا رقیق است!

و چقدر، مرگ در لابه لای دیوارها زانو می زند!

و چقدر گرسنگی، در پستوی خانه های حقیر فراوان است!

... فانوسی می خواهد این شبهای در خیال آمدنت

تا دیدار تازه پنجره ها را، بر پیشانی روشن دریا بیاویزد

و چُرت تمام خوابهای شیطانی را پاره کند

... بارانی تازه می خواهد این شوره زارهای همیشه تا خمیازه های کشدار علفها را رشته رشته پنبه کند

و صبحی بنفش را در شریان آسمانها بریزد

نسیمی رونده می خواهد این بی شمار اندوهانِ چشمها

تا آواز پرند هزار پرستو را در شکاف دیوارها بریزد.



تا کدام مرتبه از روشنی رودها، چشمهامان را ورق بزنیم

که هیچ پرنده ای پرواز را مشق نمی کند

و هیچ درختی، پای زمزمه آبها شکوفه نمی دهد

... زخمی گشوده می خواهد این دقیقه های لایتناهی بیمار

تا جرعه جرعه، شرجی نیامدنت را خالی کند بر سرِ دلتنگی این روزها

ای
سجاده نیایشت، رشته رشته در ادامه باران

و ای
آرامش آسمانی ات در نهایت شوریدگی درخت

با همان سکوت دیگر گونه ات

                    با همان سخاوت همواره ات

                                            با همان قدمهای افراشته ات

                                                                  با همان نگاه صاعقه وارت

                                                                                            با همان لبخند حُسن یوسفت

                                                                                                                    با همان ایستادن روشنانه ات


بایست!




در مقابل دلتنگی قدیمی این خاک

روبروی همواره این مسمومیت بی حدّ



خالی کن!


مهربانی ات را در سفال تنگدستی این تاریک مخوف


خالی کن!

بهار تازه پیراهنت را در کنج خزانی این دقایق اندوه


خالی کن!



باران بی وقفه آمدنت را در بیابانیِ این فصلهای گرسنه

بتکان!

نگاه روشنت را در ذرات خستگی زمان

بتکان!

دامان ستاره پرورت را در ظلمت این دقیقه های تنگدست

بتکان!

پلکهای آفتابی ات را در سبوهای یخ زده و گرسنه

هوای بی تو

تیغی نشسته در شریان رودهای تشنه جهان است؛

سنگی انباشته بر چشمهای آسمانی است؛

گردبادی جهنده در روشنی باغچه هاست.


هوای بی تو،

هوای خالی اندوه است؛

هوای خالی مرگ است؛

هوای سوزنده از طعم بی عدالتی است.



ای مبهمِ روشن!

تا چند زمستان چشمهایمان را روشن نگه داریم؟!

تا چند انگشتانه دلتنگی مان را کنار بگذاریم؟!

تا چند از نردبان دوری ات، بالا برویم؟!

تا چند پرنده، چشمهایمان را بگیریم زیر آفتاب؟!

تا چند ...؟!

ای تمام چشمه های جهان را فراگیر!

در کدام دامنه باران خیز، خیمه افراشته ای؟

سفره ات را پای کدام دریا پهن کرده ای؟

پیراهنت را بر کدام درخت مقدس آویخته ای؟

کدام ستاره از سقف خانه ات آویزان است؟

کدام دریا در سبویت ته نشین شده است؟

ای گواه محکم آمدنی نزدیک!

تا از نی یخبندان پی در پی برخیزیم

چند آفتاب را نذر آمدنت کنیم؟

و چند نواحی مقدس را تشنه تشنه سر بکشیم؟





ای آفتاب مرتفع مهربانی!

سر بر دیوار شوربختی کدام کوچه بگذاریم؟

با این همه زمستانی که در کوله بارمان است؛

و با این همه پائیزی که در راه است؛

و با این همه جاده هایی که به بن بست تکیه داده اند.

تا جمعه آمدنت

چند ندبه فاصله است؟ ...

نوشته شده در جمعه 90/3/6ساعت 1:3 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |


پنجشنبه ها



بهترین دلیل اتهام جمعه ها

گفته اند می رسی کدام جمعه ، ها ؟





گفته اند می رسی و من هنوز هم

چهارشنبه ها به انضمام جمعه ها


هفت روز هفته را مرور می کنم

تا فرج کنی در ازدحام جمعه ها


انتظار انتظار اشک اشک اشک

ندبه ندبه ندبه و تمام جمعه ها

می روند و تو هنوز بر نگشته ای

بوی مرگ می دهد مشام جمعه ها

در محل ما ظهور خیر می کنند

پنج شنبه ها به احترام جمعه ها

نه تو نیستی و باز فال گیرها

رخنه کرده اند در مرام جمعه ها


و نگاه تو هنوز خاک می خورد

در تفنگ خالی امام جمعه ها




محمد مرادی


_________________


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/5ساعت 1:19 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

نیـــامـــدی !!!




دل به داغ بی کسی دچار شد ، نیـــامـــدی



چشم ماه و آفتاب تار شد ، نیـــامـــدی





سنگهای سرزمین من در انتظار تو



زیر سمّ اسب ها ، غبار شد نیـــامـــدی





چون عصای موریانه خورده دستهای من



زیر بار درد ، تار و مار شد ، نیـــامـــدی





ای بلندتر ز کاوش و دورتر ز کاشکی



روزهای رفته بی شمار شد ، نیـــامـــدی





عمر انتظار ما حکایت حضور تو



قصه ی بلند روزگار شد ، نیـــامـــدی







عبدالجبار کاکایی

نوشته شده در پنج شنبه 90/3/5ساعت 1:18 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

محسن پر ... دردسر - بین گذر - چند نفر - یک مادر 

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه شهر پدرت می گذری !!! 

امنیت نیست ! ازین کوچه سریعتر بگذر ؟!

دیشب از داغ شما فال گرفتم - آمد : 

" دوش می آمد و رخساره .... " نگویم بهتر !

چه شده قافیه ها باز به جوش آمده اند ؟ 

پشت در - فضه خبر - مادر و در - محسن پر ...


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/15ساعت 12:33 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

باز اسرار نهان در جوشش است ... باز این داغ دلم در سوزش است

باز اندوه درون سر باز کرد ... باز اسرار مگو ابراز کرد

روح پیغمبر زتن پرواز کرد ... رخت بربست و سفر آغاز کرد


اُستُن حنانه نالیدن گرفت ... منبر و محراب لرزیدن گرفت

اُستُن توبه به پیچ و تاب بود... ماتم محبوبِ شیخ و شاب بود

شهر پُر خاکسترِ اندوه شد ... بارِغم بردوش دل ها کوه شد


شب در این ماتم گریبان می درید ... اشک بر رخسار گیتی می دوید

بال و پر های ملائک خسته بود ... وحی بر روی زمین در بسته بود

بغض می ترکید در نای بلال ... شد گلوگیر آن غم و رنج و ملال

مغربِ خورشیدِ عالم تاب بود ... ماه از هجران او بی تاب بود


فصل مرگ آن همه عزّت رسید ... موسم تنهایی عترت رسید

چشم ها ناباورانه می گریست ... شهر بر این اهل خانه می گریست

موسی یثرب به سوی طور رفت ... رفت و از امت فروغ نور رفت


جغد شوم جاهلیت بازگشت ... عصر ظلمت بار نو آغاز گشت

مِهر خُفت و نور رفت و شب رسید ... فتنه شد بیدار و خفّاشک پرید

شب پرستان باز در گردش شدند ... کینه توزان باز در جنبش شدند


شب چه تاریک و بسی دیجور بود ... مرتضی مشغول غسل نور بود

پیکر پاک نبی را شست او ... اشک ریزان زیر لب می گفت او :

" یارسول الله وداعت مشکل است ... پای صبرم از فراغت در گل است
ای زبان حق چرا لب بسته ای ؟ ... ای تو رکن من چرا بشکسته ای ؟
بی تو من بی یارو یاور گشته ام ... روبرو با امتی سرگشته ام
یا رسول الله برایم کن دعا ... سر بلند آیم برون زین ابتلا "


تا تن آن پاک را تطهیر کرد ... فتنه ی کل شهر را تسخیر کرد !

باز شیطان وعده اش تصدیق کرد ... بت پرستی را زنو تشویق کرد

سامری گوساله را پروار کرد ... تا که روزی ، دو شدش بس کار کرد

سجده ، اول خود بر او بسیار کرد ... نصب او را بر سر بازار کرد

باز توحید ایده ای بیگانه شد ... باز مسجد مرکز بتخانه شد

قصه این فتنه گر خواهی بگو ... تا بگویم شرح این راز مگو

 

بت تراشی در سقیفه بت فروخت ... با ولع شیطان بر این بت چشم دوخت

سالها ابلیس خواب خوش ندید ... انتظار یک چنین روزی کشید

شد سقیفه بهترین کاشانه اش ... شرک آلوده ترین بتخانه اش


باز غوغای قبائل در گرفت ... جاهلیت را عرب از سر گرفت

آن وصیت ها و عهد مصطفی ... بر امامت بر ولایت بر وفا

بر خلافت بر وصایت بر ولا ... بر اخوت بر صداقت بر صفا

آن سفارش ها همه از یاد رفت ... آن برادر خواندگی بر باد رفت


عقده های بسته نا گه باز شد ... حقد ها و کینه ها ابراز شد

زیر سقفی شوم و تاریک و سیاه ... دور از کانون مِهر و نور ماه

در میان جار و جنجالی عجیب ... اندر آن دعوای تزویر و فریب

شیخ خزرج شد لگدکوب ستم ... اوس هم بی سعد پاشیده ز هم


حقه بازی ، رأی مزدوران خرید ... جامه ی ایمان ایشان را درید

دست شیطان دست شومی را فشرد ... سرنوشت امتی بر او سپرد

روی مه را پرده ی ظلمت گرفت ... زاغ از بهر زغن بیعت گرفت

لات و عزّی شان اگر نابود شد ... لاتی آوردند و او معبود شد!


عصر وحشت دوره ی بیداد شد ... تیز ، نیش غول استبداد شد

حاملان کودتا ، غداره ها ... ریخته در شهر باقداره ها

بهر اخذ رأی مردم آمدند ... همچو مار  و گرگ و کژدم آمدند


مومن بی باک کارش زار بود ... دشنه حرف اول غدار بود

مردها نامرد و بی بازو شدند ... پست ها از ترس در پستو شدند

این یکی خوابید و آن یک گشته کور ... این یکی با زیور و آن یک به زور

هر که سرکش بود او هم رام شد ... شهر کم کم ساکت و آرام شد

شهر بود و بار سنگین سکوت ...  شهر بود و عار ننگین سکوت !!
ناگهان آتش فشان آغاز شد ... منفجر شد زلزله انداز شد

شهر می لرزید از هر غرشش ... حیله ها می سوخت از هر سوزشش

آذرخش و رعد او سوزنده بود ... تندر فریاد او توفنده بود

شهر پر شد از طنین آن خروش ... ضجه ای پر بغض می آمد به گوش

این غریو کیست ؟ این فریاد کیست ؟ ... ناله می زد فاطمه : حق با علی است !


آه سوزانش مگو آتشفشان ... دود آهش رفته تا هفت آسمان

برق رعدش ظلمت شب را درید ... رنگ از روی سیه رویان پرید

ناله اش برنده تر از ذوالفقار ... گریه اش طوفان نوح روزگار

کیست این شورشگر بی واهمه ... همسر بی باک حیدر(ع) فاطمه (س)


بوذر و مقداد و سلمان آمدند ... باوفا یاران قرآن آمدند

خانه اش شد مأمن دلدادگان ... منزلش شد مجمع آزادگان

بیت او حصن و تحصن گاه شد ... شهر ، از این اعتراض آگاه شد


سامری در وحشت از این واکنش ... عِجل ، اندر لرزش از موج تنش

اهل نا اهل سقیفه هاج و واج ... تا چسان آرد بر این مشکل علاج

باز شورای شقاوت شور کرد ... تا چسان با فاطمه سازد نبرد

حکم بر یورش به بیت وحی داد ... داد از بیداد شورا ، داد ! داد !


سامری ، رجّاله ها را زد صدا ... تا هجوم آرند بر بیت خدا

مشعل آتش به دستش شعله ور ... با حرامی زادگان شد حمله ور

تند پیشاپیش آنان می دوید ... هر که می دیدش ، ز خوفش می رمید

نعره می زد از غضب کف بر دهان ... انکر الاصوات او صوت دران

کآمدم این کار را یکسر کنم ... خانه را با اهل آن آتش زنم !

گفتنش باشد در آنجا فاطمه ... : قال بَعضٌ إنّ فیها فاطمه !

آن غلیظِ فَظّ و بی ورحم و خشن ... با شقاوت پیشگی گفتا "و إن"

گفت : باشد ؛ من که آتش می زنم ... من نه مقهور وجود یک زنم


هیزمی از کینه آوردند زود ... آه ، این جور و جفا بس زود بود

جان هستی آن زمان اخگر گرفت ... شعله ها بر درب خانه در گرفت

کوچه پر از بوی تند دود شد ... باز ، آتش یاور نمرود شد

مشت می کوبید بر در ، از غضب ... ای بریده باد دست بولهب!

بر دری که پیک وحی آسمان ... آستان بوسش بود با قدسیان


بر در مسکین و امید اسیر ... بر در اطحام ایتام فقیر


بر دری همچون در بیت الحرام ... بر در بیت الشرف بیت الامام


بر حریم حرمت ناموس حق ... خان? مشکاة دین فانوس حق


بر در گلخان? گل آفرین ... بر در آن روض? خلد برین

بر در بیت النبوة مهد دین ... خانه ی توحید ارباب یقین


بر در عصمت کده ، دار العفاف ... کعب? دل ، قبل? اهل طواف


بر در بیت المقدس در حجاز ... نقط? آغاز معراج نماز


بر در دار السیادة دار نور ... بر در دارالولایة رشک طور


بر در خمخانه ی خمّ غدیر ... بر در میخانه ی عشق امیر


خانه ی تدبیر امر ماسِوا ... مجمع تطهیر اصحاب کسا


بر در دانشگه علم الکتاب ... بر در منزلگه فصل الخطاب


بر در آن خانه که حتی رسول(ص) ... خوانده بر درگاه او اذن دخول !

دختر پیغمبر (ص) آمد پشت در ... با تنی رنجور از داغ پدر

ناله می زد سخت از سوز جگر ... که زجان ما چه می خواهی عمر ؟!

آن زمان شد نال? زهرا (س) بلند : ... هان ببین بابا که با ما چون کنند !


هان بگو با من دگر اینجا چه شد ... بین آن دیوار و در زهرا(س) چه شد

غنچه از گل شد جدا ، دیگر مگو ... با من از مسمار روی در مگو


سینه ام شد تنگ از این گفتگو ... هرچه بادا باد حقش را بگو

ای سقیفه ؛ خاک نکبت بر سرت ! ... لعنت حق بر تو و بر رهبرت!!


وای بر حال دل بی باک من ... آوخ از زخم دل صدچاک من

من چه گویم ؟ این دل دیوانه سوخت ... خانه و شمع و گل و پروانه سوخت

ناله ای می شد بلند از بین دود ... آه ای فضه مرا دریاب زود !

فضه آمد با شتاب و سر رسید ... وای او آخر مگر آنجا چه دید؟

ماه یثرب بر زمین افتاده بود ... از  صدف درّ ثمین افتاده بود

فاطمه(س) مجروح بود و بی سپر ... بر زمین افتاده اندر پشت در

اجر پیغمبر(ص) ادا گردیده بود ... محسن زهرا(س) فدا گردیده بود!



فاطمه(س) یعنی ولایت را سپر ... فاطمه(س) یعنی که لعنت بر عمر



شیر حق زنجیر صبرش را برید ... غرشی کرد و به سوی در پرید


پنجه برد و کند روبَه را زجا ... بر زمین کوبید آن نامرد را


همچنان کوهی به روی او نشست ... تا که کوبد مشت ، بالا برد دست


وای اگر اندر خروش آید علی(ع) ... بحر صبر او به جوش آمد ، ولی


یادش آمد از وصایای رسول(ص) ... که چه بایستی کند با این جهول



مصطفی (ص) فرموده بودش صبر کن ... جز همان که امر حق باشد مکن


بعد تو بر من جفاها می کنند ... بر تو چون هارون موسی می کنند


راه اسرائیلیان را می روند ... طابقٌ بالنّعل آنها می دوند


ای تو هارونم ، ضعیفت می کنند ... زخم این قلب لطیفت می کنند


صبر کن ، ای جان من بیتاب تو ... صبر کن شمسم من و مهتاب تو


صبر کن بر جهل جاهل مسلکان ... بر نفاق و جور این بد دلقکان



یاد می آورد در آن دم وصیّ(ع) ... از فرامین و احادیث نبی (ص)


بارها فرمودش آن نیکو خصال ... کعبه ای تو یاعلی(ع) اندر مثال


خلق باید سوی تو آید نه تو ... تو به سوی خلق ای کعبه مرو !


جمله باید تا طواف تو کنند ... جان خود روشن از این پرتو کنند


خلق می باید ز هر فجّ عمیق ... رو به کویت آید ای بیت عتیق


گر به سویت آمدند بپذیرشان ... رهنمایی کن بده ره را نشان


ورنه بر تو هیچ باکی نیست نیست ... کعبه ای تو بر سر جایت بایست


لایق تعلیم تو کمتر کسی است ... بوذر و مقداد و سلمانت بس است


کم بود آئینه ی جذاب نور ... و قلیلٌ من عبادی الشکور



سامری گوساله پرور می شود ... قوم هم اندر پی او می رود


گر که یاری داشتی درگیر شو  ... ریشه اش برکن ، بکن ساقش درو


ورنه بنشین و صبوری پیشه ساز ... شمع باش و هم بسوز و هم بساز



یاد از آن عهد و پیمان آمدش ... در بَصَر خار مغیلان آمدش


آه سردی از دل گرمش کشید ... چاره ای جز طاعت  داور ندید


مرتضی(ع) میزان معصوم است و بس ... پر ز نور حق و خالی از هوس

او علی(ع) بود و علی(ع) عبدلله است ... هست اندر بند اعلی پای بست

هفت اقیانوس خشمش خشک شد  ...  وای اگر مولا نمی آمد به خود

لحظه ی طوفانی حیدر(علیه السلام) رسید  ...  امتحان سخت آخر در رسید

امتحانی سخت و دشوار و عظیم  ...  اعظم از کل بلیات قدیم

سخت تر از ختدق و بدر و احد ...     تلخ تر از امتحاناتی که بد

مرتضی(علیه السلام) و امتحان ؟ یا للعجب! ...    آزمون رب ز که ؟ میر عرب !

از که ؟ از "مَن عنده علم الکتاب" ...    از حکیم محکم ام الکتاب ؟

آری آری امتحان از او کنند     ... تا که عمق باطنش را رو کنند

باطن نورٌ علـَی نور علیّ(علیه السلام)...     باطنی که حق از او آید جلی

تا خلائق بندگی را بنگرند  ...  تا مَلـَک بر نور او سجده برند

تا که گردد خلقت او آشکار  ...  از کمال طاعت هشت و چهار

تا " أتَجعَل" را دهد اینجا جواب ... تا که گویند " أنت اعلم بالصواب " (اشاره به خلقت آدم و اعتراض فرشتگان)

تا که بر اهل سماوات و زمین ...   اسوه باشد آن امام المتقین

تا بیاموزند از او تسلیم  را  ...  درس گیرند از رضای بر قضا


لب گشود و گفت : ای عبد عنود  ...  گر وصیت های پیغمبر نبود

با تو می گفتم حریف کیستی؟!  ...  می چشاندم بر تو طعم نیستی!

در کناری با دلی زار و حزین  ...  زد درون خانه زانو بر زمین

رنگ زرد گرگ آن گر سرخ شد ...   خنده ای کرد و جهید از جای خود

زد صدا آنگه سپاه فتنه را ...   کو بریزد بر سر شیر خدا

دیگر از تیغ علی(علیه السلام) ایمن شدند   ...  گوش بر فرمان اهریمن شدند

داد فرمان که برای بردنش   ...  حلقه بندازید دور گردنش(!!)

بی مهابا بر سر او ریختند  ...   ذوالفقارش را به میخ آویختند

قفل بر آن دست گل پرور زدند  ...  بند بر بازوی پیغمبر(صلی الله علیه و اله) زدند

ریسمان بر گردنش انداختند ...   گرچه رنگ خویش را می باختند

که مبادا آخر این شبر ژیان ...     تکه تکه سازد این زنجیرشان

می هراسیدند از این بسته دست  ...  شیر در زنجیر هم پر هیبت است !

یوسف(علیه السلام) ار یک شب درون چاه بود  ... در درون چاه هم او ماه بود

در غلاف ار ماند عمری ذوالفقار  ... عاقبت اندر جمل می زد شرار

شیر اندر بیشه یا اندر قفس ...      خصلتش آخر همان شیر است و بس



عاقبت کفتار دژخیم و پلید     ... شیر را از آشیان بیرون کشید

سر برهنه پا برهنه بی عبا ...   می کشیدندش میان کوچه ها (!)

تا به سوی مسجد و منبر برند  ...  تا حقیقت را در آنجا سر بُرند

شهر ، غوغا بود و کوچه ولوله  ...  از شعف ابلیس می زد هلهله

نقشه ی شیطانی اش بی نقص بود   ... در میان معرکه در رقص بود

ظاهراً(!) حزب خدا مغلوب بود  ...  وارث عیسی(علیه السلام) دگر مصلوب بود

کف به کف می زد ابوسفیان کور ...     آنچه که می خواست بیند گشت جور

جاثلیقش از جحود اینجا ولی ...     نیش خندی تلخ می زد بر علی(علیه السلام)

انتقام فتح خیبر را یهود     ... از علی(علیه السلام) بگرفته بود اما چه زود

آن زمان دل در دل مولا(علیه السلام) نبود  ...  قلب حیدر(علیه السلام) پشت در جامانده بود

ز آن طرف در خانه آن یاس کبود ...    تا به هوش آمد همان دم لب گشود

فضه ! مولایم علی(علیه السلام) برگو کجاست؟ ...       خانه از چه خالی از نور خداست ؟

آه ای فضه کجایش برده اند ؟ ...     بی عمامه بی ردایش برده اند!

اشک از چشم کنیزش می چکید  ...     هرنگاهش سوی کوچه می دوید

فاطمه (سلام الله علیها) دریافت آن گه راز را  ...     قصه ی فرجام و هم آغاز را

آرمیدن را روا آن دم ندید  ...   گرچه خون از زخم سینه می جهید !

دست بر پهلوی  بشکسته نهاد ...  یا علی (علیه السلام) گفت و به زحمت ایستاد

دست بر دیوار و کنج در گرفت   ...    مرده بود و زندگی از سر گرفت

تا رساند بر امامش خویش را  ...   تا نشاند آتش تشویش را

گاه افتان گاه خیزان می دوید   ...   قلب پاکش بهر مولا(علیه السلام) می تپید


تا رسید و عروة الوثقی گرفت  ...  دست بر پیراهن مولا(علیه السلام) گرفت

نعره زد آن بضعه ی جان نذیر  ..  سخت می غرید دیگر ماده شیر

وا هلید ای روبهان این شیر را   ...  بگسلید این رشته ی زنجیر را

وارهانید ابن عمم را ز بند   ...   ورنه می یابید از آهم گزند

ای یهودی زادگانِ بی حیا  ...   بند بر دارید از دست خدا

این ید الله  ، آن ید مبسوطه است  ...   غلّت ایدیکم ! که از او بسته دست ؟

این که این سان با طنابش بسته اید ...   حبل بر دست جنابش بسته اید

هست او حبل الهی متین     ... هست او آخر امیر المومنین(علیه السلام)


کشمکش آغاز شد بالا گرفت   ...   شیر را از چنگشان زهرا (سلام الله علیها) گرفت

از نهاد سامری برخاست دود    ... ضجه های فاطمه (سلام الله علیها) هوشش ربود

باخودش می گفت آن جانیّ پست  ...  ای عجب زهرا (سلام الله علیها)چگونه زنده است؟!

من که او را کشته بودم پشت در ! ...   پس چگونه برده آخر جان به در ؟

از غضب لب را به دندان می گزید  ...   پس نگاهی کرد و قنفذ را گـُزید

داد زد بر گوش آن از بد  بتر ...    که خلاصم کن ز زهرا (سلام الله علیها) زودتر


قنفذ پرخار بر گل حمله برد    ...  خارها بر برگ و ساق لاله خورد


آفرینش آن زمان در لرزه بود ...   درد می پیچید در چرخ کبودآه باید لب فروبندم ولی  ...   با که گویم پس غم خونین دلی

با که گویم مرتضی(علیه السلام) آن لحظه مرد   ...  گرچه در محراب کوفه جان سپرد!

آسمان در چشم او شد تار تار ...   سخت می پیچید بر خود همچو مار

خار در چشم استخوانش در گلو   ...  ناتوان از دیدن و آن گفتگو

وای بر من ، خون ، علی(علیه السلام) خون می گریست    ...  پیش چشم  فاطمه(سلام الله علیها) چون می گریست


اف به تو ای روزگار پر جفا  ...   خون روان کردی  ز چشم مرتضی(علیه السلام)

آه ای حمزه(علیه السلام) کجایی ای دلیر ! ...  در چنین بندی علی(علیه السلام) گشته اسیر

از اُحُد برخیزو شمشیری بزن   ...  بردوچشم جغد شب تیری بزن

گرچه ساق گل شکسته این چنین ...   غنچه پرپر گشته گرچه بر زمین

تیغ برکش باغبان را کن رها ... کن درو این خارهای هرزه را


با که گویم روح طاها(صلی الله علیه و اله) را زدند   ... تازیانه  بر تن حورا(سلام الله علیها) زدند

هیچ کس آخر نگفت:  ای قوم پست! ...    اینکه این سان می زنیدش فاطمه ست(سلام الله علیها)

وای تان ، این زن که زیر دست و پاست  ....  دختر پیغمبر(صلی الله علیه و اله) شهر شماست

غیرتی اندر دل مردی نبود! ...     ز آن همه اصحاب همدردی نبود

هیچ کس بر یاری اش دستی نبرد  ...   در دفاع از او کسی سیلی نخورد!!

این مدینه بود آیا ای خدا ؟! ...   این مدینه بود و این ظلم و جفا ؟

این مدینه بود و زهرا (سلام الله علیها) را زدند ؟   ... آتش اندر خانه ی مولا(علیه السلام) زدند!

این مودت بود در حق بتول(سلام الله علیها) ؟ ... یا دریدن پاره ی جان رسول (صلی الله علیه و اله) ؟

فاطمه(سلام الله علیها) آیا ذوی القربی نبود ؟ ... یا مودت را جز این معنا نبود ؟!

می شود در حق این قوم ظلوم ... گفته باشد احمد(صلی الله علیه و اله)  : " اصحابی نجوم " ؟!!!



بس سوالی که جوابش مانده است ... نکته ها در این سبق ناخوانده است

ورد و ذکرم روز وشب یا فاطمه(صلی الله علیها)  ست    ...  مثنوی فاطمی (صلی الله علیها) بی خاتمه است

شاعر : حجة الاسلام حامد رضا معاونیان


نوشته شده در سه شنبه 90/2/13ساعت 11:55 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

یاد ایامی که در خانه مادر داشتیم

چهره از رخسار زیبایش منور داشتیم

 

میگن مردا غیرت دارن

هر چی مردا مومن‌تر هستن غیرتشون بیشتره

اگه اون مرد امام باشه ، حجت خدا باشه ، ولی و سرپرست مسلمونا باشه

جلو چشمش زنشو از بین آتیش بکشن بیرون

درد مسمار تو پهلوش باعث بیهوشی زنش بشه

چه حالی میشه ؟

 

یه چیزی رو بین ما بد جا انداختن

انگار که حضرت علی هیچ کاری نکرد با اون لعنتی ها

ولی روایت داریم که حضرت رو سینه عمر نشست و عمر رو رو زمین انداخت

حضرت تسلیم نشده بود

وقتی رفت شمشیر بیاره تا بجنگه چهل مرد حضرت رو محاصره کرده بودن

 

الهی هیچ مردی داغ همسر نبینه

الهی هیچ فرزندی داغ مادر نبینه

الهی هیچ مردی نبینه که نامحرم و عدو به زنش سیلی بزنه

 

اللهم العن


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 8:3 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

پیام مهم ولی‌امر مسلمین جهان درپی اهانت نفرت‌انگیز به قرآن شریف در آمریکا

در پی اهانت نفرت‌انگیز به قرآن شریف در آمریکا، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیام مهمی به ملت ایران و امت بزرگ اسلام، حلقه‌های صهیونیستی درون دولت آمریکا را طراحان اصلی این توطئه مشمئزکننده خواندند و با تشریح اهداف پشت پرده کینه‌توزیهای صهیونیست‌ها نسبت به اسلام و قرآن تأکید کردند: دولت آمریکا برای اثبات ادعای خود درباره دخالت نداشتن در این توطئه، باید عوامل اصلی این جنایت بزرگ و بازیگران میدانی آن را به گونه‌ای شایسته به مجازات برساند.
متن پیام ولی امر مسلمین جهان به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله العزیز الحکیم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ1
ملت عزیز ایران ـ امت بزرگ اسلام!

اهانت جنون‌آمیز و نفرت‌انگیز و مُشمئزکننده به قرآن مجید در کشور آمریکا که در سایه‌ی امنیت پلیسی آن کشور اتفاق افتاد، حادثه‌ی تلخ و بزرگی است که نمی‌توان آن را تنها در حدّ یک حرکت ابلهانه از سوی چند عنصر بی‌ارزش و مزدور به حساب آورد. این یک اقدام محاسبه‌شده از سوی مراکزی است که از سال‌ها پیش به این طرف، سیاست اسلام‌هراسی و اسلام‌ستیزی را در دستور کار خود قرار داده و با صدها شیوه و هزاران ابزار تبلیغاتی و عملیاتی، به مبارزه با اسلام و قرآن پرداخته‌اند. این حلقه‌ی دیگری از زنجیره‌ی ننگینی است که با خیانت سلمان رشدی مرتد آغاز شد و با حرکت کاریکاتوریست خبیث دانمارکی و ده‌ها فیلم ضد اسلام ساخته‌شده در هالیوود ادامه یافت و اکنون به این نمایش نفرت‌انگیز رسیده است. پشت صحنه‌ی این حرکات شرارت‌بار چیست و کیست؟

مطالعه‌ی این روند شرارت که در این سال‌ها با عملیات جنایت‌بار در افغانستان و عراق و فلسطین و لبنان و پاکستان همراه بود، تردیدی باقی نمی‌گذارد که طرّاحی و اتاق فرمان آن در دستان سران نظام سلطه و اتاق فکرهای صهیونیستی است که از بیشترین نفوذ بر دولت آمریکا و سازمان‌های امنیتی و نظامی آن و نیز بر دولت انگلیس و برخی دولت‌های اروپائی برخوردارند. اینها همان کسانی‌اند که پژوهش‌های حقیقت‌یاب مستقل روز به روز بیشتر انگشت اتهام در ماجرای حمله به برج‌ها در 11 سپتامبر را به سوی آنان متوجه می‌کنند. آن ماجرا بهانه‌ی حمله به افغانستان و عراق را به رئیس‌جمهور جنایت‌کار وقت آمریکا داد و او اِعلان جنگ صلیبی کرد و همان شخص بنابر گزارش‌ها، دیروز اعلام کرده است که این جنگ صلیبی با ورود کلیسا به صحنه، کامل شد.

هدف از اقدام نفرت‌انگیز اخیر آن است که از سوئی مقابله با اسلام و مسلمانان در جامعه‌ی مسیحی به سطوح همگانی مردم کشیده شود و با دخالت کلیسا و کشیش، رنگ مذهبی گرفته و پشتوانه‌ئی از تعصبات و تعلقات دینی بیابد، و از سوی دیگر ملت‌های مسلمان را که از این جسارت بزرگ به خشم آمده و جریحه‌دار می‌شوند از مسائل و تحولات دنیای اسلام و خاورمیانه غافل سازد.

این اقدام کینه‌توزانه، نه آغاز یک جریان، بلکه یک مرحله از روند طولانی مدتِ اسلام‌ستیزی به سرکردگی صهیونیسم و رژیم آمریکا است. اینک همه‌ی سران استکبار و ائمة‌الکفر در برابر اسلام قرار گرفته‌اند. اسلام، دین آزادی و معنویت انسان، و قرآن کتاب رحمت و حِکمت و عدالت است؛ وظیفه‌ی همه‌ی آزادی‌خواهان جهان و همه‌ی ادیان ابراهیمی است که در کنار مسلمانان با سیاست پلید اسلام‌ستیزی با این شیوه‌های نفرت‌بار مقابله کنند. سران رژیم آمریکا نمی‌توانند با سخنان فریبنده و میان‌تهی، خود را از اتهام همراهی با این پدیده‌ی زشت تبرئه کنند. سال‌هاست که مقدسات و همه‌ی حقوق و حرمت میلیون‌ها مسلمان مظلوم در افغانستان و پاکستان، در عراق و لبنان و فلسطین زیر پا گذاشته شده است. صدها هزار کشته، ده‌ها هزار زن و مرد اسیر و زیر شکنجه، هزاران کودک و زن ربوده‌شده و میلیون‌ها معلول و آواره و بی‌خانمان، قربانی چه چیزی شده‌اند؟ و با همه‌ی این مظلومیت‌ها، چرا در رسانه‌های جهانی غرب، مسلمانان را مظهر خشونت و قرآن و اسلام را خطری برای بشریت وانمود می‌کنند؟ چه کسی باور می‌کند که این توطئه‌ی گسترده بدون کمک و دخالت حلقه‌های صهیونیستیِ درونِ دولت آمریکا ممکن و عملی است؟!

برادران و خواهران مسلمان در ایران و سراسر جهان!

لازم می‌دانم این چند نکته را به همه متذکر گردم:
اولاً: این حادثه و حوادث پیش از آن به روشنی نشان می‌دهد که آنچه امروز آماج حمله‌ی نظام استکبار جهانی است، اصل اسلام عزیز و قرآن مجید است؛ صراحتِ مستکبران در دشمنی با جمهوری اسلامی ناشی از صراحت ایران اسلامی در مقابله با استکبار است و تظاهر آنان به دشمن نبودن با اسلام و دیگر مسلمانان، دروغی بزرگ و فریبی شیطانی است. آنان با اسلام و هر آنکس که بدان پایبند است و هر آنچه نشانه‌ی مسلمانی است دشمن‌اند.

ثانیاً: این سلسله‌ی کینه‌توزیها با اسلام و مسلمین، ناشی از آن است که از چند دهه پیش تاکنون نور اسلام از همیشه تابنده‌تر و نفوذ آن در دل‌ها در جهان اسلام و حتی در غرب از همیشه بیشتر شده است. ناشی از آن است که اُمت اسلام از همیشه بیدارتر شده و ملت‌های مسلمان اراده کرده‌اند زنجیرهای دو قرن استعمار و تجاوز مستکبران را پاره کنند. حادثه‌ی اهانت به قرآن و پیامبر  عظیم‌الشأن صلی‌الله‌علیه‌وآله، با همه‌ی تلخی، در دل خود حامل بشارتی بزرگ است. خورشید پرفروغ قرآن روزبه‌روز بلندتر و درخشنده‌تر خواهد شد.

ثالثاً: همه باید بدانیم که حادثه‌ی اخیر ربطی به کلیسا و مسیحیت ندارد و حرکات عروسکی چند کشیش ابله و مزدور را نباید به پای مسیحیان و مردان دینی آنان نوشت. ما مسلمانان هرگز به عمل مشابهی در مورد مقدسات ادیان دیگر دست نخواهیم زد. نزاع میان مسلمان و مسیحی در سطح عمومی، خواسته‌ی دشمنان و طراحان این نمایش دیوانه‌وار است و درس قرآن به ما، در نقطه‌ی مقابل آن قرار دارد.

و رابعاً: طرف مطالبه‌ی همه‌ی مسلمانان، امروز دولت آمریکا و سیاست‌مدارن آنند. آنها اگر در ادعای دخالت نداشتن خود صادقند باید عوامل اصلی این جنایت بزرگ و بازیگران میدانی آن را که دل یک و نیم میلیارد مسلمان را به درد آورده‌اند، به گونه‌ئی شایسته به مجازات برسانند.

و السلام علی عبادالله الصالحین
سیّدعلی خامنه‌ای
22/شهریور/1389

1. الحجر، آیه 9: بی‌تردید ما این قرآن را به تدریج نازل کرده‌ایم و قطعا نگهبان آن خواهیم بود.

نوشته شده در سه شنبه 89/6/23ساعت 11:46 صبح توسط رضوان نظرات ( ) |

علی ع نفس نفس میزد مثل همون روزی که حسن ع سراسیمه وارد مسجد شد و علی ع را به خانه برد تا با زهرا ع وداع کند

حسن ع مضطرب و پریشان بود مانند کودکی خود که وارد مسجد شد و پدر را صدا کرد

علی ع به کمک حسن ع و حسین ع از جایش برخیزید و به طرف خانه حرکت کرد

بین راه چندباری زمین خورد

این زمین خوردنها تازگی نداره

اون روزی که حسن ع دنبال پدر امد برای رفتن به خانه.

 علی ع این زمین خوردنها را تجربه کرده بود

او برای وداع با فاطمه اش ع چنان به سمت خانه حرکت میکرد که زمین میخورد

حسن ع اینبار بزرگ شده است

دیگر کودک نیست که طاقت دیدن پدر را نداشته باشد

حسن ع صورت سیلی خورده مادر را که کبود شده بود دیده بود

اینبار صورت خونی پدر را مشاهده میکند

زینب دوباره پرستار است

پرستار مادر

پرستار پدر

پرستاری حسن ع و حسین ع را نیز در پیش دارد

 

اللهم العن قتل الامیرالمؤمنین علیه السلام

 

تسلیت میگم


نوشته شده در دوشنبه 89/6/8ساعت 2:57 صبح توسط رضوان نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

 Design By : Pichak