سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روضه رضوان

2 ـ آوردن آتش گیره و فِتیله 



در برخى دیگر از روایاتى که به این ماجرا پرداخته اند، عنوان « آتش گیره آورْ د» یا « فتیله آورْد » دیده مى شود که برخى از مصادر آن را بیان مى نماییم:



ــ  بَلاذرى (درگذشته سال 224 هـ ق) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، این گونه روایت مى کند:



    «إنّ أبا بکر أرسل إلى علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر ومعه فتیله.

    فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب! أتراک محرّقاً عَلَیّ بابی؟!

    قال: نعم، وذلک أقوى فیما جاء به أبوک»  (6)

    «ابوبکر براى على پیام فرستاد و از او خواست که بیعت کند، او بیعت نکرد; عمر با فتیله اى آمد.

    فاطمه پشت در ایستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟

    عمر گفت: آرى! و این از آن چه پدرت آورده، قوى تر است ».





ابن عبدربّه (درگذشته سال 328 هـ ق) در العقد الفرید مى نویسد:


    «وأمّا علی والعبّاس والزبیر، فقعدوا فی بیت فاطمة حتّى بعث إلیهم أبوبکر لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم.

    فأقبل بقبس من نار على أنْ یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟

    قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فیه الأُمّه»(7)

    «على، عبّاس و زبیر در خانه فاطمه نشستند تا این که ابوبکر شخصى را(8) فرستاد و از آن ها خواست تا براى بیعت خارج شوند

    و به او گفت: اگر نپذیرفتند، آن ها را بکش.

    عمر با شعله هایى از آتش آمد تا خانه را بر آن ها آتش زند;

    فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطّاب! آیا آمده اى که خانه ما را بسوزانى؟

    عمر گفت: آرى! مگر، آن چه را که مردم پذیرفته اند، شما هم بپذیرید».





عبارات نقل شده را با یکدیگر مقابله کنید تا تفاوت هاى آن ها و میزان تحریفات و تصرّفات، مشخّص شود.

تاریخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732 هـ ق) نیز در کتاب المختصر فى أخبار البشر این روایت را نقل کرده است

و در انتهاى آن این گونه مى نویسد:


    «وإنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشیء من نار على أن یضرم الدار» (9)

    « . . . اگر نپذیرفتند، آن ها را بکُش، پس عمر با مقدارى آتش آمد تا خانه را بسوزاند».

ادامه دارد ... 

_____________________________

(6) أنساب الأشراف: 1 / 586 .
(7) العقد الفرید: 5 / 13.
(8) فردى که ابتدا رفته است، شخصى غیر از عمر بوده است و ابوبکر بعد از او، عمر را فرستاده است.
(9) المختصر فى أخبار البشر: 1 / 156.



نوشته شده در سه شنبه 93/11/28ساعت 5:18 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

 

هجوم به خانه حضرت زهرا (س) و سقط حضرت محسن (ع)

 

هجوم به خانه وحی و سوزاندن خانه زهرا علیها السلام و سقط فرزند گرامی ایشان  توسط ملعونین تاریخ ، از مسائل قطعى در احادیث و کتاب هاى ما است، علما، راویان و نویسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و کسى که آن را انکار کند، یا در آن تردید نماید، یا دیگران را به تردید وادارد، ـ هر که باشد ـ از محدوده علماى شیعه ، بلکه از جمع شیعیان، خارج است. 

این حقایق در کتب شیعیان و در میان روایات ائمه معصومین (ع) به وضوح بیان شده است . ولی  در کتب اهل سنّت این مسئله به شکل هاى مختلفى آمده است  و یا حتی برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این قطعه ازتاریخ خودداری نموده‏اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می‏گوید: « جساراتی راکه مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقل کرده است!.»( شرح نهج البلاغه، ج2، ص60.) 

 

در این نوشتار قضایا، اخبار و روایات این مسئله به گونه اى مرتّب شده که هیچ نکته اى بر خوانندگان و حقیقت جویان مشتبه نگردد و نکات بحث، به هم نیامیزد; تا هشیارانه ملاحظه شود که در نقل این ماجرا و حوادث مربوط به آن، چه ها که نکرده اند ! و در همین مقدارى هم که نقل کرده اند، چه دسیسه ها که به کار نبرده اند!؟ و آن چه را که نقل نکرده اند، یا از نقل آن جلوگیرى شده است، و یا از روى عمد، نقل آن را ترک کرده اند; خود بحث دیگرى است. 

اینک مطالبى را که در این مورد نقل کرده اند; تحت چند عنوان بیان مى کنیم. 

  1 ـ تهدید به سوزاندن خانه 

بعضى از اخبار و روایات مى گوید: عمر بن خطّاب به سوزاندن خانه تهدید کرد. پس نخستین عنوان بحث، «تهدید» است. این مطلبى است که در کتاب المصنّف نوشته ابن ابى شِیبه ـ یکى از اساتید و مشایخ بُخارى (درگذشته سال 235 هـ ق) ـ دیده مى شود.  او ماجرا را به سند خود از زید بن اَسلم و زید هم از پدرش اَسلم، روایت مى کند. 

 

ــ اَسلم ـ که غلام عمر بوده است ـ مى گوید:«حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه، کان علی والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول اللّه، فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم. فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب، خرج حتّى دخل على فاطمة فقال: یا بنت رسول اللّه! واللّه! ما أحد أحبّ إلینا من أبیک، وما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللّه ما ذاک بمانعی إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرّق علیهم البیت» (1) 

«هنگامى که پس از رسول خدا، با ابوبکر بیعت شد; على و زبیر وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مى شدند و با او درباره وضعیّتشان مشورت مى کردند. چون این خبر به عمر بن خطّاب رسید، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوب تر از پدرت، نزد ما نیست و بعد از پدرت، شخصى محبوب تر از تو، نزد ما نیست; به خدا سوگند! اگر این افراد نزد تو جمع شوند، چیزى مانع من نمى شود که فرمان دهم تا خانه را به رویشان بسوزانند».

 

ــ این مطلب در تاریخ طبرى نیز با سند دیگرى آمده است:

«أتى عمر بن الخطّاب منزل علی، وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه! لأُحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعة. فخرج علیه الزبیر مصلتاً سیفه، فعثر فسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فأخذوه»  (2)

«عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبیر(3) و گروهى از مهاجرین، در خانه على جمع شده بودند; عمر گفت: به خدا سوگند! یا براى بیعت خارج مى شوید، یا خانه را بر شما مى سوزانم. زبیر با شمشیر آخته بیرون آمد، لیز خورد و شمشیر از دستش افتاد. به سویش حمله کردند و او را گرفتند».

 

ما در این مبحث، به همین دو مأخذ اکتفا مى کنیم; امّا برخى از بزرگان و حُفّاظ حدیث اهل سنّت، تا این حد هم نقل نکرده اند; بلکه بیشتر به تحریف و سانسور حقایق اقدام کرده اند. 

 

ــ «ابن عبدالبر» در کتاب الإستیعاب همین خبر را از طریق ابى بکر بزّار، به همان سندى که نزد ابن ابى شِیبه بود; از زید بن اَسلم و او هم از اَسلم، بدین صورت روایت مى کند:

 

«إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلینا بعده منک. ثمّ قال: ولقد بلغنی إنّ هؤلاء النفر یدخلون علیک ولأن یبلغنی لأفعلنّ لأفعلنّ» (4) 

 

«عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت کسى محبوب تر از تو، نزد ما نیست. سپس افزود: به من خبر رسیده است که آنان نزد تو مى آیند; اگر بیرون نیایند، چنین و چنان مى کنم ».

 

همان خبر، همان سند، همان راوى، و تا این حد تصرّف!

کسانى که تا این حد، روایات را تحریف مى کنند; چگونه توقّع دارید که برایتان نقل کنند که: «او خانه را آتش زد»؟! 

 

کدام عاقل مى تواند چنین توقّعى از اینان داشته باشد؟ و اگر کسى چنین توقّعى داشته باشد، یا نادان است یا خود را به نادانى زده است و قصد شوخى دارد. 

ادامه دارد ...

____________________________ 
(1) المصنَّف: 7 / 432. 
(2) تاریخ طبرى: 3 / 202. 
(3) به این نکته مهمّ و حسّاس دقّت شود که طلحه نیز در این جمع حضور داشته است; زبیر ]در آن زمان[ از نزدیکان اهل بیت علیهم السلام است; ولى طلحه، از تیره «تیم»، قبیله ابوبکر است. 
(4) الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: 3 / 975.


نوشته شده در جمعه 93/11/10ساعت 12:10 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

یاد دارم بعثت پیغمبر اسلام را
دوره دینداری و پیکار با اصنام را
سنگباران مسلمانان ز روی بام را
سختی شعب ابی‌طالب در آن ایام را
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد دارم هجرت و دل کندن از بیت خدا
قبل رفتن بر مزار مادرت اشک تو را
قهر بود آن روزها یک خواب خوش با مرتضی
تا که برگرداندمت سالم به دست مصطفی
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد داری مصطفی از امر حیّ کردگار
نغمه «ناد علی» سر داد بین کارزار؟
جبرئیل آمد میان معرکه با این شعار:
لا فتی إلّا علی لا سیف إلّا ذوالفقار
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد داری که شبی با بی‌قراری آمدم
سر به زیر انداخته، با شرمساری آمدم
ساده و با چشم چون ابر بهاری آمدم
گونه‌های سرخ بهر خواستگاری آمدم
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد داری لحظه شوق رسول‌الله را
تا نشانم داد آن شب، قرص روی ماه را؟
می‌شنیدی ضربه قلب ولی‌الله را
آمدی و من به دست باد دادم آه را
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد داری سادگی زندگی با یکدگر؟
روز میلاد حسن مادر شدی و من پدر
با حسین آرام شد دنیای ما از هر نظر
داد حق بر من دو تا دختر دو زهرای دگر
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد داری حج آخر، روز پیمان غدیر
وحی منزل آمد از درگاه دادار قدیر
کای نبی دست علی خویش را بالا بگیر
با همه اتمام حجت کن به بیعت با امیر؟
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد داری تا پیمبر بود نه غم داشتیم
نه سر موی سفید و نه قد خم داشتیم؟
بر تمام دردهای با عشق مرهم داشتیم
صورتی چون گل، نفس‌های منظم داشتیم
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
یاد داری بر حسن قرآن که می‌آموختی
همزمان بهر حسینت پیرهن می‌دوختی؟
آتشی در جان من با آه خود افروختی
لیک خود در شعله‌های آتشِ در سوختی
یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود


نوشته شده در پنج شنبه 93/1/14ساعت 12:59 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

السلام علیک یا فاطمة الزهرا

 

مردک پست که عمری نمک حیدر خورد

نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد

ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف

دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد 

 

گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور


نوشته شده در پنج شنبه 93/1/14ساعت 12:53 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

دوباره مدینه

دوباره غم

دوباره کوچه بنی هاشم

دوباره بقیع 

دوباره آسمان غم گرفته بقیع

دوباره غم غربت شیعه

دوباره سکوت تلخ تر از زهر

دوباره پشت دیوارهای بقیع نشستن و آرام آرام اشک ریختن

چند روز دیگه زائر مدینه ام، دوباره مدینه رفتن و کر شدن و سلام رسول الله رو نشنیدن

دوباره بغض گلوگیر

 


نوشته شده در یکشنبه 92/11/13ساعت 12:44 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

محسن پر ... دردسر - بین گذر - چند نفر - یک مادر 

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه شهر پدرت می گذری !!! 

امنیت نیست ! ازین کوچه سریعتر بگذر ؟!

دیشب از داغ شما فال گرفتم - آمد : 

" دوش می آمد و رخساره .... " نگویم بهتر !

چه شده قافیه ها باز به جوش آمده اند ؟ 

پشت در - فضه خبر - مادر و در - محسن پر ...


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/15ساعت 12:33 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

باز اسرار نهان در جوشش است ... باز این داغ دلم در سوزش است

باز اندوه درون سر باز کرد ... باز اسرار مگو ابراز کرد

روح پیغمبر زتن پرواز کرد ... رخت بربست و سفر آغاز کرد


اُستُن حنانه نالیدن گرفت ... منبر و محراب لرزیدن گرفت

اُستُن توبه به پیچ و تاب بود... ماتم محبوبِ شیخ و شاب بود

شهر پُر خاکسترِ اندوه شد ... بارِغم بردوش دل ها کوه شد


شب در این ماتم گریبان می درید ... اشک بر رخسار گیتی می دوید

بال و پر های ملائک خسته بود ... وحی بر روی زمین در بسته بود

بغض می ترکید در نای بلال ... شد گلوگیر آن غم و رنج و ملال

مغربِ خورشیدِ عالم تاب بود ... ماه از هجران او بی تاب بود


فصل مرگ آن همه عزّت رسید ... موسم تنهایی عترت رسید

چشم ها ناباورانه می گریست ... شهر بر این اهل خانه می گریست

موسی یثرب به سوی طور رفت ... رفت و از امت فروغ نور رفت


جغد شوم جاهلیت بازگشت ... عصر ظلمت بار نو آغاز گشت

مِهر خُفت و نور رفت و شب رسید ... فتنه شد بیدار و خفّاشک پرید

شب پرستان باز در گردش شدند ... کینه توزان باز در جنبش شدند


شب چه تاریک و بسی دیجور بود ... مرتضی مشغول غسل نور بود

پیکر پاک نبی را شست او ... اشک ریزان زیر لب می گفت او :

" یارسول الله وداعت مشکل است ... پای صبرم از فراغت در گل است
ای زبان حق چرا لب بسته ای ؟ ... ای تو رکن من چرا بشکسته ای ؟
بی تو من بی یارو یاور گشته ام ... روبرو با امتی سرگشته ام
یا رسول الله برایم کن دعا ... سر بلند آیم برون زین ابتلا "


تا تن آن پاک را تطهیر کرد ... فتنه ی کل شهر را تسخیر کرد !

باز شیطان وعده اش تصدیق کرد ... بت پرستی را زنو تشویق کرد

سامری گوساله را پروار کرد ... تا که روزی ، دو شدش بس کار کرد

سجده ، اول خود بر او بسیار کرد ... نصب او را بر سر بازار کرد

باز توحید ایده ای بیگانه شد ... باز مسجد مرکز بتخانه شد

قصه این فتنه گر خواهی بگو ... تا بگویم شرح این راز مگو

 

بت تراشی در سقیفه بت فروخت ... با ولع شیطان بر این بت چشم دوخت

سالها ابلیس خواب خوش ندید ... انتظار یک چنین روزی کشید

شد سقیفه بهترین کاشانه اش ... شرک آلوده ترین بتخانه اش


باز غوغای قبائل در گرفت ... جاهلیت را عرب از سر گرفت

آن وصیت ها و عهد مصطفی ... بر امامت بر ولایت بر وفا

بر خلافت بر وصایت بر ولا ... بر اخوت بر صداقت بر صفا

آن سفارش ها همه از یاد رفت ... آن برادر خواندگی بر باد رفت


عقده های بسته نا گه باز شد ... حقد ها و کینه ها ابراز شد

زیر سقفی شوم و تاریک و سیاه ... دور از کانون مِهر و نور ماه

در میان جار و جنجالی عجیب ... اندر آن دعوای تزویر و فریب

شیخ خزرج شد لگدکوب ستم ... اوس هم بی سعد پاشیده ز هم


حقه بازی ، رأی مزدوران خرید ... جامه ی ایمان ایشان را درید

دست شیطان دست شومی را فشرد ... سرنوشت امتی بر او سپرد

روی مه را پرده ی ظلمت گرفت ... زاغ از بهر زغن بیعت گرفت

لات و عزّی شان اگر نابود شد ... لاتی آوردند و او معبود شد!


عصر وحشت دوره ی بیداد شد ... تیز ، نیش غول استبداد شد

حاملان کودتا ، غداره ها ... ریخته در شهر باقداره ها

بهر اخذ رأی مردم آمدند ... همچو مار  و گرگ و کژدم آمدند


مومن بی باک کارش زار بود ... دشنه حرف اول غدار بود

مردها نامرد و بی بازو شدند ... پست ها از ترس در پستو شدند

این یکی خوابید و آن یک گشته کور ... این یکی با زیور و آن یک به زور

هر که سرکش بود او هم رام شد ... شهر کم کم ساکت و آرام شد

شهر بود و بار سنگین سکوت ...  شهر بود و عار ننگین سکوت !!
ناگهان آتش فشان آغاز شد ... منفجر شد زلزله انداز شد

شهر می لرزید از هر غرشش ... حیله ها می سوخت از هر سوزشش

آذرخش و رعد او سوزنده بود ... تندر فریاد او توفنده بود

شهر پر شد از طنین آن خروش ... ضجه ای پر بغض می آمد به گوش

این غریو کیست ؟ این فریاد کیست ؟ ... ناله می زد فاطمه : حق با علی است !


آه سوزانش مگو آتشفشان ... دود آهش رفته تا هفت آسمان

برق رعدش ظلمت شب را درید ... رنگ از روی سیه رویان پرید

ناله اش برنده تر از ذوالفقار ... گریه اش طوفان نوح روزگار

کیست این شورشگر بی واهمه ... همسر بی باک حیدر(ع) فاطمه (س)


بوذر و مقداد و سلمان آمدند ... باوفا یاران قرآن آمدند

خانه اش شد مأمن دلدادگان ... منزلش شد مجمع آزادگان

بیت او حصن و تحصن گاه شد ... شهر ، از این اعتراض آگاه شد


سامری در وحشت از این واکنش ... عِجل ، اندر لرزش از موج تنش

اهل نا اهل سقیفه هاج و واج ... تا چسان آرد بر این مشکل علاج

باز شورای شقاوت شور کرد ... تا چسان با فاطمه سازد نبرد

حکم بر یورش به بیت وحی داد ... داد از بیداد شورا ، داد ! داد !


سامری ، رجّاله ها را زد صدا ... تا هجوم آرند بر بیت خدا

مشعل آتش به دستش شعله ور ... با حرامی زادگان شد حمله ور

تند پیشاپیش آنان می دوید ... هر که می دیدش ، ز خوفش می رمید

نعره می زد از غضب کف بر دهان ... انکر الاصوات او صوت دران

کآمدم این کار را یکسر کنم ... خانه را با اهل آن آتش زنم !

گفتنش باشد در آنجا فاطمه ... : قال بَعضٌ إنّ فیها فاطمه !

آن غلیظِ فَظّ و بی ورحم و خشن ... با شقاوت پیشگی گفتا "و إن"

گفت : باشد ؛ من که آتش می زنم ... من نه مقهور وجود یک زنم


هیزمی از کینه آوردند زود ... آه ، این جور و جفا بس زود بود

جان هستی آن زمان اخگر گرفت ... شعله ها بر درب خانه در گرفت

کوچه پر از بوی تند دود شد ... باز ، آتش یاور نمرود شد

مشت می کوبید بر در ، از غضب ... ای بریده باد دست بولهب!

بر دری که پیک وحی آسمان ... آستان بوسش بود با قدسیان


بر در مسکین و امید اسیر ... بر در اطحام ایتام فقیر


بر دری همچون در بیت الحرام ... بر در بیت الشرف بیت الامام


بر حریم حرمت ناموس حق ... خان? مشکاة دین فانوس حق


بر در گلخان? گل آفرین ... بر در آن روض? خلد برین

بر در بیت النبوة مهد دین ... خانه ی توحید ارباب یقین


بر در عصمت کده ، دار العفاف ... کعب? دل ، قبل? اهل طواف


بر در بیت المقدس در حجاز ... نقط? آغاز معراج نماز


بر در دار السیادة دار نور ... بر در دارالولایة رشک طور


بر در خمخانه ی خمّ غدیر ... بر در میخانه ی عشق امیر


خانه ی تدبیر امر ماسِوا ... مجمع تطهیر اصحاب کسا


بر در دانشگه علم الکتاب ... بر در منزلگه فصل الخطاب


بر در آن خانه که حتی رسول(ص) ... خوانده بر درگاه او اذن دخول !

دختر پیغمبر (ص) آمد پشت در ... با تنی رنجور از داغ پدر

ناله می زد سخت از سوز جگر ... که زجان ما چه می خواهی عمر ؟!

آن زمان شد نال? زهرا (س) بلند : ... هان ببین بابا که با ما چون کنند !


هان بگو با من دگر اینجا چه شد ... بین آن دیوار و در زهرا(س) چه شد

غنچه از گل شد جدا ، دیگر مگو ... با من از مسمار روی در مگو


سینه ام شد تنگ از این گفتگو ... هرچه بادا باد حقش را بگو

ای سقیفه ؛ خاک نکبت بر سرت ! ... لعنت حق بر تو و بر رهبرت!!


وای بر حال دل بی باک من ... آوخ از زخم دل صدچاک من

من چه گویم ؟ این دل دیوانه سوخت ... خانه و شمع و گل و پروانه سوخت

ناله ای می شد بلند از بین دود ... آه ای فضه مرا دریاب زود !

فضه آمد با شتاب و سر رسید ... وای او آخر مگر آنجا چه دید؟

ماه یثرب بر زمین افتاده بود ... از  صدف درّ ثمین افتاده بود

فاطمه(س) مجروح بود و بی سپر ... بر زمین افتاده اندر پشت در

اجر پیغمبر(ص) ادا گردیده بود ... محسن زهرا(س) فدا گردیده بود!



فاطمه(س) یعنی ولایت را سپر ... فاطمه(س) یعنی که لعنت بر عمر



شیر حق زنجیر صبرش را برید ... غرشی کرد و به سوی در پرید


پنجه برد و کند روبَه را زجا ... بر زمین کوبید آن نامرد را


همچنان کوهی به روی او نشست ... تا که کوبد مشت ، بالا برد دست


وای اگر اندر خروش آید علی(ع) ... بحر صبر او به جوش آمد ، ولی


یادش آمد از وصایای رسول(ص) ... که چه بایستی کند با این جهول



مصطفی (ص) فرموده بودش صبر کن ... جز همان که امر حق باشد مکن


بعد تو بر من جفاها می کنند ... بر تو چون هارون موسی می کنند


راه اسرائیلیان را می روند ... طابقٌ بالنّعل آنها می دوند


ای تو هارونم ، ضعیفت می کنند ... زخم این قلب لطیفت می کنند


صبر کن ، ای جان من بیتاب تو ... صبر کن شمسم من و مهتاب تو


صبر کن بر جهل جاهل مسلکان ... بر نفاق و جور این بد دلقکان



یاد می آورد در آن دم وصیّ(ع) ... از فرامین و احادیث نبی (ص)


بارها فرمودش آن نیکو خصال ... کعبه ای تو یاعلی(ع) اندر مثال


خلق باید سوی تو آید نه تو ... تو به سوی خلق ای کعبه مرو !


جمله باید تا طواف تو کنند ... جان خود روشن از این پرتو کنند


خلق می باید ز هر فجّ عمیق ... رو به کویت آید ای بیت عتیق


گر به سویت آمدند بپذیرشان ... رهنمایی کن بده ره را نشان


ورنه بر تو هیچ باکی نیست نیست ... کعبه ای تو بر سر جایت بایست


لایق تعلیم تو کمتر کسی است ... بوذر و مقداد و سلمانت بس است


کم بود آئینه ی جذاب نور ... و قلیلٌ من عبادی الشکور



سامری گوساله پرور می شود ... قوم هم اندر پی او می رود


گر که یاری داشتی درگیر شو  ... ریشه اش برکن ، بکن ساقش درو


ورنه بنشین و صبوری پیشه ساز ... شمع باش و هم بسوز و هم بساز



یاد از آن عهد و پیمان آمدش ... در بَصَر خار مغیلان آمدش


آه سردی از دل گرمش کشید ... چاره ای جز طاعت  داور ندید


مرتضی(ع) میزان معصوم است و بس ... پر ز نور حق و خالی از هوس

او علی(ع) بود و علی(ع) عبدلله است ... هست اندر بند اعلی پای بست

هفت اقیانوس خشمش خشک شد  ...  وای اگر مولا نمی آمد به خود

لحظه ی طوفانی حیدر(علیه السلام) رسید  ...  امتحان سخت آخر در رسید

امتحانی سخت و دشوار و عظیم  ...  اعظم از کل بلیات قدیم

سخت تر از ختدق و بدر و احد ...     تلخ تر از امتحاناتی که بد

مرتضی(علیه السلام) و امتحان ؟ یا للعجب! ...    آزمون رب ز که ؟ میر عرب !

از که ؟ از "مَن عنده علم الکتاب" ...    از حکیم محکم ام الکتاب ؟

آری آری امتحان از او کنند     ... تا که عمق باطنش را رو کنند

باطن نورٌ علـَی نور علیّ(علیه السلام)...     باطنی که حق از او آید جلی

تا خلائق بندگی را بنگرند  ...  تا مَلـَک بر نور او سجده برند

تا که گردد خلقت او آشکار  ...  از کمال طاعت هشت و چهار

تا " أتَجعَل" را دهد اینجا جواب ... تا که گویند " أنت اعلم بالصواب " (اشاره به خلقت آدم و اعتراض فرشتگان)

تا که بر اهل سماوات و زمین ...   اسوه باشد آن امام المتقین

تا بیاموزند از او تسلیم  را  ...  درس گیرند از رضای بر قضا


لب گشود و گفت : ای عبد عنود  ...  گر وصیت های پیغمبر نبود

با تو می گفتم حریف کیستی؟!  ...  می چشاندم بر تو طعم نیستی!

در کناری با دلی زار و حزین  ...  زد درون خانه زانو بر زمین

رنگ زرد گرگ آن گر سرخ شد ...   خنده ای کرد و جهید از جای خود

زد صدا آنگه سپاه فتنه را ...   کو بریزد بر سر شیر خدا

دیگر از تیغ علی(علیه السلام) ایمن شدند   ...  گوش بر فرمان اهریمن شدند

داد فرمان که برای بردنش   ...  حلقه بندازید دور گردنش(!!)

بی مهابا بر سر او ریختند  ...   ذوالفقارش را به میخ آویختند

قفل بر آن دست گل پرور زدند  ...  بند بر بازوی پیغمبر(صلی الله علیه و اله) زدند

ریسمان بر گردنش انداختند ...   گرچه رنگ خویش را می باختند

که مبادا آخر این شبر ژیان ...     تکه تکه سازد این زنجیرشان

می هراسیدند از این بسته دست  ...  شیر در زنجیر هم پر هیبت است !

یوسف(علیه السلام) ار یک شب درون چاه بود  ... در درون چاه هم او ماه بود

در غلاف ار ماند عمری ذوالفقار  ... عاقبت اندر جمل می زد شرار

شیر اندر بیشه یا اندر قفس ...      خصلتش آخر همان شیر است و بس



عاقبت کفتار دژخیم و پلید     ... شیر را از آشیان بیرون کشید

سر برهنه پا برهنه بی عبا ...   می کشیدندش میان کوچه ها (!)

تا به سوی مسجد و منبر برند  ...  تا حقیقت را در آنجا سر بُرند

شهر ، غوغا بود و کوچه ولوله  ...  از شعف ابلیس می زد هلهله

نقشه ی شیطانی اش بی نقص بود   ... در میان معرکه در رقص بود

ظاهراً(!) حزب خدا مغلوب بود  ...  وارث عیسی(علیه السلام) دگر مصلوب بود

کف به کف می زد ابوسفیان کور ...     آنچه که می خواست بیند گشت جور

جاثلیقش از جحود اینجا ولی ...     نیش خندی تلخ می زد بر علی(علیه السلام)

انتقام فتح خیبر را یهود     ... از علی(علیه السلام) بگرفته بود اما چه زود

آن زمان دل در دل مولا(علیه السلام) نبود  ...  قلب حیدر(علیه السلام) پشت در جامانده بود

ز آن طرف در خانه آن یاس کبود ...    تا به هوش آمد همان دم لب گشود

فضه ! مولایم علی(علیه السلام) برگو کجاست؟ ...       خانه از چه خالی از نور خداست ؟

آه ای فضه کجایش برده اند ؟ ...     بی عمامه بی ردایش برده اند!

اشک از چشم کنیزش می چکید  ...     هرنگاهش سوی کوچه می دوید

فاطمه (سلام الله علیها) دریافت آن گه راز را  ...     قصه ی فرجام و هم آغاز را

آرمیدن را روا آن دم ندید  ...   گرچه خون از زخم سینه می جهید !

دست بر پهلوی  بشکسته نهاد ...  یا علی (علیه السلام) گفت و به زحمت ایستاد

دست بر دیوار و کنج در گرفت   ...    مرده بود و زندگی از سر گرفت

تا رساند بر امامش خویش را  ...   تا نشاند آتش تشویش را

گاه افتان گاه خیزان می دوید   ...   قلب پاکش بهر مولا(علیه السلام) می تپید


تا رسید و عروة الوثقی گرفت  ...  دست بر پیراهن مولا(علیه السلام) گرفت

نعره زد آن بضعه ی جان نذیر  ..  سخت می غرید دیگر ماده شیر

وا هلید ای روبهان این شیر را   ...  بگسلید این رشته ی زنجیر را

وارهانید ابن عمم را ز بند   ...   ورنه می یابید از آهم گزند

ای یهودی زادگانِ بی حیا  ...   بند بر دارید از دست خدا

این ید الله  ، آن ید مبسوطه است  ...   غلّت ایدیکم ! که از او بسته دست ؟

این که این سان با طنابش بسته اید ...   حبل بر دست جنابش بسته اید

هست او حبل الهی متین     ... هست او آخر امیر المومنین(علیه السلام)


کشمکش آغاز شد بالا گرفت   ...   شیر را از چنگشان زهرا (سلام الله علیها) گرفت

از نهاد سامری برخاست دود    ... ضجه های فاطمه (سلام الله علیها) هوشش ربود

باخودش می گفت آن جانیّ پست  ...  ای عجب زهرا (سلام الله علیها)چگونه زنده است؟!

من که او را کشته بودم پشت در ! ...   پس چگونه برده آخر جان به در ؟

از غضب لب را به دندان می گزید  ...   پس نگاهی کرد و قنفذ را گـُزید

داد زد بر گوش آن از بد  بتر ...    که خلاصم کن ز زهرا (سلام الله علیها) زودتر


قنفذ پرخار بر گل حمله برد    ...  خارها بر برگ و ساق لاله خورد


آفرینش آن زمان در لرزه بود ...   درد می پیچید در چرخ کبودآه باید لب فروبندم ولی  ...   با که گویم پس غم خونین دلی

با که گویم مرتضی(علیه السلام) آن لحظه مرد   ...  گرچه در محراب کوفه جان سپرد!

آسمان در چشم او شد تار تار ...   سخت می پیچید بر خود همچو مار

خار در چشم استخوانش در گلو   ...  ناتوان از دیدن و آن گفتگو

وای بر من ، خون ، علی(علیه السلام) خون می گریست    ...  پیش چشم  فاطمه(سلام الله علیها) چون می گریست


اف به تو ای روزگار پر جفا  ...   خون روان کردی  ز چشم مرتضی(علیه السلام)

آه ای حمزه(علیه السلام) کجایی ای دلیر ! ...  در چنین بندی علی(علیه السلام) گشته اسیر

از اُحُد برخیزو شمشیری بزن   ...  بردوچشم جغد شب تیری بزن

گرچه ساق گل شکسته این چنین ...   غنچه پرپر گشته گرچه بر زمین

تیغ برکش باغبان را کن رها ... کن درو این خارهای هرزه را


با که گویم روح طاها(صلی الله علیه و اله) را زدند   ... تازیانه  بر تن حورا(سلام الله علیها) زدند

هیچ کس آخر نگفت:  ای قوم پست! ...    اینکه این سان می زنیدش فاطمه ست(سلام الله علیها)

وای تان ، این زن که زیر دست و پاست  ....  دختر پیغمبر(صلی الله علیه و اله) شهر شماست

غیرتی اندر دل مردی نبود! ...     ز آن همه اصحاب همدردی نبود

هیچ کس بر یاری اش دستی نبرد  ...   در دفاع از او کسی سیلی نخورد!!

این مدینه بود آیا ای خدا ؟! ...   این مدینه بود و این ظلم و جفا ؟

این مدینه بود و زهرا (سلام الله علیها) را زدند ؟   ... آتش اندر خانه ی مولا(علیه السلام) زدند!

این مودت بود در حق بتول(سلام الله علیها) ؟ ... یا دریدن پاره ی جان رسول (صلی الله علیه و اله) ؟

فاطمه(سلام الله علیها) آیا ذوی القربی نبود ؟ ... یا مودت را جز این معنا نبود ؟!

می شود در حق این قوم ظلوم ... گفته باشد احمد(صلی الله علیه و اله)  : " اصحابی نجوم " ؟!!!



بس سوالی که جوابش مانده است ... نکته ها در این سبق ناخوانده است

ورد و ذکرم روز وشب یا فاطمه(صلی الله علیها)  ست    ...  مثنوی فاطمی (صلی الله علیها) بی خاتمه است

شاعر : حجة الاسلام حامد رضا معاونیان


نوشته شده در سه شنبه 90/2/13ساعت 11:55 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

یاد ایامی که در خانه مادر داشتیم

چهره از رخسار زیبایش منور داشتیم

 

میگن مردا غیرت دارن

هر چی مردا مومن‌تر هستن غیرتشون بیشتره

اگه اون مرد امام باشه ، حجت خدا باشه ، ولی و سرپرست مسلمونا باشه

جلو چشمش زنشو از بین آتیش بکشن بیرون

درد مسمار تو پهلوش باعث بیهوشی زنش بشه

چه حالی میشه ؟

 

یه چیزی رو بین ما بد جا انداختن

انگار که حضرت علی هیچ کاری نکرد با اون لعنتی ها

ولی روایت داریم که حضرت رو سینه عمر نشست و عمر رو رو زمین انداخت

حضرت تسلیم نشده بود

وقتی رفت شمشیر بیاره تا بجنگه چهل مرد حضرت رو محاصره کرده بودن

 

الهی هیچ مردی داغ همسر نبینه

الهی هیچ فرزندی داغ مادر نبینه

الهی هیچ مردی نبینه که نامحرم و عدو به زنش سیلی بزنه

 

اللهم العن


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 8:3 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

علی ع نفس نفس میزد مثل همون روزی که حسن ع سراسیمه وارد مسجد شد و علی ع را به خانه برد تا با زهرا ع وداع کند

حسن ع مضطرب و پریشان بود مانند کودکی خود که وارد مسجد شد و پدر را صدا کرد

علی ع به کمک حسن ع و حسین ع از جایش برخیزید و به طرف خانه حرکت کرد

بین راه چندباری زمین خورد

این زمین خوردنها تازگی نداره

اون روزی که حسن ع دنبال پدر امد برای رفتن به خانه.

 علی ع این زمین خوردنها را تجربه کرده بود

او برای وداع با فاطمه اش ع چنان به سمت خانه حرکت میکرد که زمین میخورد

حسن ع اینبار بزرگ شده است

دیگر کودک نیست که طاقت دیدن پدر را نداشته باشد

حسن ع صورت سیلی خورده مادر را که کبود شده بود دیده بود

اینبار صورت خونی پدر را مشاهده میکند

زینب دوباره پرستار است

پرستار مادر

پرستار پدر

پرستاری حسن ع و حسین ع را نیز در پیش دارد

 

اللهم العن قتل الامیرالمؤمنین علیه السلام

 

تسلیت میگم


نوشته شده در دوشنبه 89/6/8ساعت 2:57 صبح توسط رضوان نظرات ( ) |

اینطوری شروع کردم که :

اگه تو ببینی سیلی به مادرت میزنن چی کار میکنی ؟

اگه ببینی در خونتون رو میسوزونن و مادرت پشت در سینه اش خون میاد و پهولش میشکنه چی کار میکنی ؟

دختر مات مبهوت نگام میکرد

گفتم میدونی چیه ساره ... میخوام برات تعریف کنم داستان شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو

از غدیر شروع کردم

از اون روزی که پیامبر رسالت خودشو کامل کرد

از اون روزی که امیرالمؤمنین ، امیرالمؤمنین شده بود

 

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها رو خیلی بچگونه و عامیانه براش گفتم

 

حواسم بهش نبود

پشتم بهش بود

یه دفعه گفتم میدونی چرا امامای ما شهید شدن ؟

چرا امام زمان روحی فداه غایب شده ؟

همه چی سر اون دوشنبه شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و اله وسلم بود

همه چی از اون روز شروع شد که حضرت زهرا علیها السلام رو شهید کردن

گفتم اونطوری که شما امام علی علیه السلام رو شهید کردن

یکی یکی جلو میرفتم تا اینکه رسیدم به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف

گفتم دیگه اینجا باید غایب میشد امامون که شهید نشه

یه نگاهی کردم بهش دیدم مرواریدهای اشکش روی گونه های خوشگلش سُر میخوره میاد پایین

 

بهش گفتم چرا اشک میریزی ؟

گفت اخه ادم ناراحت میشه

گفتم کجای داستان ناراحت کننده تر بود

گفت حضرت زهرا و بغضش ترکید

دیدم بچه با هق هق داره گریه میکنه

یه روضه حضرت زهرا سلام الله علیها براش روشن کردم که گوش بده و آروم بشه

 

اخه میدونید چیه خیلی عشق مدینه داره نمیدونم چرا

شنیده بود که میگن کسی که از زیارت خانه خدا و مدینه میادش کفشش رو بپوشید بلکه شما زود پشت سرش برید ( البته اینا که فکر نمیکنم سندیت داشته باشه ،‏بیشتر حالت خرافه شده )

 

یادمه هنوز کفشمو در نیاورده بودم که رفته بود پوشیده بود گفتم چی کار میکنی ؟ گفت میخوام برم مدینه

 

همیشه فکر میکردم که این کاراش بچگونه هست و خنده دار ولی امروز با اشکی که برای روضه حضرت زهرا سلام الله علیها میریخت

فهمیدم

بزرگ شده

بزرگ بزرگ بزرگ

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/3/30ساعت 1:43 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |

   1   2      >

 Design By : Pichak