اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سرّالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک سلام این روزا اصلا حواس نمونده برام میخواستم این پست رو دهم شهریور بزنم ،ولی یادم رفت ... اگه به تاریخ پستای من نگاه کنید ، درست یکسال پیش روز دهم شهریور این پست رو میتونید بخونید : اون روز که اینو براتون نوشتم هنوز ، شب قدر نرسیده بود ، خیلی دلم هوای مدینه کرده بود ... امروز که دارم این پست رو مینویسم ، میخوام بگم که پارسال شب قدر مدینه من امضا شد و رفتم ... شما هم از ته دلتون بخواهید که خدا امسال براتون زیارت مدینه رو رقم بزنه ... اون عکسی که گذاشته بودم ، با یه سرچ هم پیدا میشد ولی این عکسی که الان براتون میزارم نه ... امشب ، شب تولد امام حسن ع هستش . میدونم که بقیع همچنان خاموش و ساکت و مظلومه . یادش بخیر ... پشت دیوار بقیع راه میرفتیم ... حاج منصور گوش میدادیم ... بین الحرمین شبای قشنگی داره ... از دور نگاه میکردیم به پنچره ای که با چند متر فاصله قبر ائمه بقیع اونجا بودن . شاید برای تو ، دوستی که داری این مطالب رو بخونی تصورش سخت باشه ، خیلی خیلی سخته که نزارن بری حتی پشت پنجره ... روز اول که رفتیم دری که به طرف پنجره های ائمه بود رو باز کردن و رفتیم و عقده دل باز کردیم . ولی از فردا اول کلی پشت درب طرف قبور ائمه نگه میداشتن ،بعد یه سری دری رو باز میکردن به طرف قبرستان خودشون و یه سری هم فقط توی پله ها نگه میداشتنت . یا نهایت لطفشون این بود که باقی روزها درب طرف خانم ام البنین رو بازکردن . میرفتیم بالا سر قبر ام البنین ... روضه عباس گوش میدادیم ... از همونجا رومون رو میکردیم به طرف قبر چهار امام و زیارت نامه میخوندیم . پشت سرمون رو هم نگاه میکردیم حد فاصل بین قبر ام البنین تا باب جبرائیل میشد کوچه بنی هاشم و روضه حضرت زهرا می خوندیم . نمیدونم ،شاید خدا بهمون کمک میکرد ، این همه روضه حضرت زهرا س با صدای بلند میزاشتیم پشت بقیع و کلی هم با صدای بلند گریه میکردیم ولی انگار ما رو نمی دیدن ، هیچی نمی گفتن . ولی خب گاهی اوقاتم چون عمر لعن الله علیه میشدن . اولین باری که چشمم به اون قبرهای خاکی ائمه افتاد چنان بغضم ترکید که تا به حال اینطوری نشده بودم ، هنوز 24 ساعت نشده بود که رسیده بودیم . کلا یک ساعت مهلت داشتیم زیارت کنیم . مامورهای بقیع اومده بودن که بیرونمون کنن ... گریه های بلندم امان نمیداد ... یکیشون محکم زد به بازوم ولی انگار نه انگار ... تو حال خودم بودم ... نمیدونم چرا یکی از مامورهای اونجا دلش برام سوخت یا چی بود ، خیلی خوب فارسی حرف میزد ، بهم گفت : آروم گریه کن ،با صدا گریه نکن ، تا همه رو بیرون کنم میزارم بمونی و اخرین نفر بری ... کم کم هم قدم بزن این پشت تا اونی که زد بهت نیاد بیرونت کنه ... منم همین کارو کردم و اخرین نفر از پله ها اومدم پایین . بابت این کارش همیشه دعاش میکنم ، از خدا میخوام به راه راست هدایت بشه و از شیعیان و محبین حضرت زهرا س بشه . چنان به پنجره های بقیع زل زده بودم و اشک میریختم که نفهمیدم چند ساعت گذشت ولی ساعت رو دیدم متوجه شدم وقت رفتن به روضه هست . سریع بلند شدم ، نمازم رو خوندم و رفتم روضه ... روضه رضوان ... عجب صفایی داره ... زیارت بقیع همه ساله نصیبتون بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم خدایا باز دل را ناز کردی شما چی میگید وقتی این عکس زیبا رو میبینید. خوش به حال شماهایی که رفتید ... اونایی هم که نرفتن رو خیلی خوب درک میکنم .... آخه میدونی چیه ... منم نرفتم ... خیلی دلم میخواد برم... شاید امسال شب قدر براتش رو بگیرم... شما منو دعا کنید ... منم شما رو که نرفتید دعا میکنم حتما برات مدینه و کربلا بگیرید... واقعا دوای همه دردها خاک کربلاست ... طبیب همه دردها بقیع هست... نمیدونم این روزا چرا دلم انقدر تنگه ... انقدر تنگ شده که انگار صدبار رفتم بقیع الان دوریش برام غیر قابل تحمل شده... نمیدونم چی بگم... فقط میتونم بگم که خودمون راه رو دور میکنیم ... وگرنه خیلی خیلی راهش نزدیکه... اندکی صبر وصال نزدیک است... بسم الله الرحمن الرحیم درد من طبیب من دوای من خدای من بر در خانه تو هدیه ناقابل من ذکر من ناله من دعای من خدای من این تو وکرامت و بزرگی و عنایتت این منوجرم منو خطای من خدای من تو مرا صدا زدی بنده من بنده من من تو را صدا زنم خدای من خدای من یا عبادی الذی مع اسرفو کلام توست ربنا اغفرلنا ندای من خدای من
ربنا اغفر لنا ندای من خدای من
جز تو کس ندارد ای باخبر از راز همه خبر از گریه بی صدای من خدای من به علی قسم مرا به صاحب الزمان ببر به علی قسم مرا به صاحب الزمان ببر که بود امام و مقتدای من خدای من جگرم خون شده بر غریبی حسین تو جگرم خون شده بر غریبی حسین تو خانه دل شده کربلای من خدای من خانه دل شده کربلای من خدای من
دلم گرفته این روزا
نمیدونم از کجا بنویسم چی بنویسم دیشب خیلی حرفا داشتم برا زدن ولی حوصله تایپ کردن نداشتم.
تا دیر وقت حدود ساعت 4 صبح بود که نت بودم کم کم از بچه ها خداحافظی کردم رفتم.
تجدید وضو کردم نشستم سر سجادم برق
رو خاموش کردم ...
داشتم به این فکر میکردم که اگه الان عزرائیل بیاد بگه اومدم دنبالت دیگه مهلتت تمام شده چی بگم؟؟؟
اصلا چیزی دارم باخودم ببرم... اصلا حرفی هم دارم بزنم ... اصلا میتونم جواب بدم ... ؟؟؟؟
شما چی ؟؟؟ چیزی دارید با خودتون ببرید ؟؟؟؟ اگه دارید خوش به حالتون اگر هم که مثل منید میخواهید چی کار کنید؟؟؟
یه چیزی میگم به کسی نگیا بین من و خودت و خدای هر دومون بمونه باشه ؟؟؟؟ ...........
چی شد بین خودمون میمونه یا نه ؟؟؟
نه الان نمیگم بمونه برای پست بعدی من که احتمالا تا یکی دو روز دیگه میادش اخه میدونی
خیلی طولانیه ولی تو منتظر باش...
چه زیبا در به رویم باز کردی
دوباره بوی باران بوی رحمت
نشان تازه ای از کوی رحمت
دوباره بوی مشک و عنبر آمد
ببین هم سفره پیغمبر آمد
منم مهمان شعبان المعظم
در این ماه مبارک تا محرم
چو دیده در ره رحمت گشاسم
به سرعت سوی درگاه تو آیم
دلم تنگ مناجات است ای دوست
که اوقات ملاقات است ای دوست
سلام ای میزبانان الهی
گدا دارد تمنای نگاهی
سلام ای سفره داران ضیافت
سلام ای بندگان با شرافت
سلام ای سفره ماه مبارک
سلام ای دسته گلهای تبارک
سلام ای افتتاح نیمه شبها
ابو حمزه دعای زیر لبها
سلام ای بندگان رحمت حق
سلام ای مدعوین جنت حق
اگر من مهمانی بی نوایم
پی دلداده کرب و بلایم
به اربابم قسم حالم خراب است
که صاحب سفره ام طفل رباب است
الهی مهمانی اشکبارم
که دعوتنامه از شش ماهه دارم
بود کوی علی اصغر پناهم
بر آن گهواره خالی نگاهم
بیاد طفل مولای غریبان
عطش دارم از آن لبهای عطشان
سحرهای دعا را دوست دارم
غروب کربلا را دوست دارم
به افطار رو سحر سوگند یارب
مرا دربند کند دربند زنیب
مرا اینگونه کن هر صبح و شام
حسینی مذهب و زینب مرامم
Design By : Pichak |