سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روضه رضوان

دلم تو کوچه دویدن و دوچرخه سواری میخواد

دلم میخواد خودمو کثیف کرده باشم و مامانم دعوا کنه که کجا بودی از صبح تاحالا

تاریک شده هوا برگشتی خونه

دلم میخواد تو راه مغازه و خونه مامان بزرگ گیر کنم

هی برم بیام ... هی بیام

دلم برای اینکه هی با بابام برم اینور اونور تنگ شده

از میدون تره بار شوش گرفته تا بازار مولوی و این حرفا

حتی گاوداری برای خرید شیر و بعدش در کنار بابام وایسم و نگاه کنم که چه طوری ماست میزنه و پنیر درست میکنه

دلم برای اون روزایی که با احسان و مرتضی و غلامرضا و فرزانه و یعقوب و فهیمه تو کوچه فوتبال بازی میکردیم تنگ شده

دلم برای اون روزایی که سر دوچرخه با مرتضی دعوا میکردم که نوبت منه تنگ شده

اصلا دلم برای اون روزایی که با عمو هامو بابام و پدر بزرگ خدابیامرز وایمیستادم در مغازه شدیدا تنگ شده

دلم برای اون روزایی که با اقاجونم میرفتم مسجد اونم قسمت مردونه تنگ شده

یادش بخیر با مامان جونم میرفتم مسجد چقدر دوست داشت و افتخار میکرد که نوه اش از قبل ازاینکه به سن تکلیف برسه نماز جماعت میخونه

دلم برای اون روزایی که نزدیک رسیدن به سن تکلیف شرعیم بود و میرفتیم برای پرو چادر عربی تنگ شده  

یادش بخیر اولین روزی که چادر مشکی سر کردم و با یه جعبه شیرینی رفتیم خونه عمه بزرگه که بگیم ما مکلف شدیم و این حرفا

دلم برای اون روزی که رفته بودم کلاس اول تنگ شده مهرماه ???? بود

دلم برای اون سیب بردنها به مدرسه برای زنگای تفریح تنگ شده

دوازده سال مدرسه رفتم عین دوازده سال خوراکی زنگای تفریح من سیب بود

 دلم برای همه اون روزای خوبی که تا یادمه و قبل از اینکه اینترنتی شده باشم هر وعده نمازم رو به جماعت میخوندم تنگ شده

دوسالم بود که اولین بار رفتم مسجد برای نماز جماعت

نوزده سالم بود که آخرین بار رفتم مسجد برای نماز جماعت

هفده سال ظهر و شب مسجد بودم برای نماز جماعت

از روزی که اینترنتی شدم تک و توک میرم مسجد

یکی در میون شدم

اصلا میشه دو سه ماهی که شاید مسجد رو ندیده باشم

دیگه یادم نیست کی نماز جماعت خوندم

خیلی دنیای بدی شده ... خیلی عادت بدی شده ... کنار ایدیت بنویس که نماز و این حرفا یا اینکه بگی رفتم نماز ولی هیچ وقت ننویسی که رفتم مسجد

از اون روزی که وارد نت شدم برکات مختلفی رو برام داشته ولی خب از نماز جماعت و مسجد انداخته حسابی

چه شبها با دوستام اینجا ابوحمزه و مجیر و کمیل خوندم

ولی چه شبها که دیگه مسجد نرفتم

بازم خوبه اعتکاف میشه ... سه روزی رو دربست مهمون خدایم

البته اونجا هم مشکل نت هست

یا استخون درد میگیرم یا انلاین میشم

از وقتی اینترنتی شدم روضه گوش دادن هام هم شده اینترنتی

میترسم ... از روزی میترسم که اینجا نماز جماعت بخونم

گه گاهی همسایه ها و دوست و آشنا که منو میبینن همش میگن چرا دیگه مسجد نمیایی

دوستام که میدونن به خاطر اینترنت هست کلی غر به این نت لعنتی میزنن و کلی لعن و نفرینش میکنن

مادر و خواهرم هر وعده که میرن مسجد و میان میگن فلانی سلام رسوند

دلم برای فلانی ها تنگ شده

دلم برای اینکه بازم مثل همیشه برای اون پیرزن هایی که سواد ندارن نماز غفیله بخونم تا تکرار کنن تنگ شده

دلم برای اون جمع های با صفای محلمون تنگ شده

دلم برای اونایی که منو یاد پدر بزرگ مادر بزرگم میندازن تنگ شده

خدابیامرزدشون که منو مسجدی بار اوردن ... این آخریها هم همش بهم میگفتن ما که زمین گیر شدیم و نمیریم تو برو

دلم میخواد بشینم و کلی گریه کنم

دلم خیلی تنگ شدهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه


نوشته شده در سه شنبه 89/3/25ساعت 1:20 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |


 Design By : Pichak