سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روضه رضوان

سلام من به مدینه به آستان بقیع

سلام من به بقیع و کبوتران بقیع

سلام من به شب ماه فاطمی بقیع

سلام من به یاس هاشمی بقیع

 

گفتمش دل می خری ؟! ...

گفتا که چند ؟‏! ...

گفتمش دل مال تو ، تنها بخر ...

خنده کرد و دل ز دستانم ربود ... 

تا به خود باز آمدم او رفته بود ... 

دل ز دستش روی خاک افتاده بود ... 

جای پایش روی دل جا مانده بود ...

فکر نمیکردم به این زودی بقیع و مدینه رو ببینم

فکر نمیکردم انقدر عاشق بشم که روزی نام عاشق مدینه رو مستعار خودم قرار بدم

فکر نمیکردم انقدر دلم برای مدینه تنگ بشه

...

داستان از اونجایی شروع شد که من یکی از دانشگاههای قم قبول شدم

مامانم منو به حضرت معصومه س سپرد

وقتی ثبت نام عمره دانشجویی آغاز شد سرازپا نمیشناختم ، بعداز ثبت نام سریع رفتم قم و فرم ثبت نام رو به مسئول فرهنگی دانشگاه دادم

بعد رفتم حرم اونجا از خانوم خواستم که خودش کاری کنه که من به مدینه برم

دیگه شب و روز نداشتم مثل این ندید بدیدا شده بودم ، یه حال خوشی داشتم

انگار تمام دنیا رو به من داده بودن که میتونم شانسم رو امتحان کنم

ببینم منو دعوت میکنن یا نه

برگشتم خونه ، دیگه تنها دعایی که میکردم این بود که اسمم در بیاد و بتونم یه بار هم که شده بقیع رو از نزدیک ببینم

بعد از گذشت چند روز زنگ زدم به دانشگاه تا بدونم اسمم در اومده یا نه که گفتن اسمتون جزو ذخیره ها هستش .

منو میگی انگار آوار رو سرم خراب شده بود ، حال بدی داشتم ، با یه بغض خاصی به مامانم گفتم میگه اسمت جزو ذخیره هاس

بعداز گذشت چند روز موبایلم زنگ خورد ، من داشتم نماز ظهر رو میخوندم نمیتونستم جواب بدم ، دوباره زنگ زدن ، گفتم بفرمایید گفتن که از دانشگاه هستن و یک نفر اضافه شده به سهمیه دانشگاه اگه میتونید تمام مدارک رو تا فردا به دانشگاه بیارید اسمتون رو رد کنیم . من که سر از پا نمیشناختم گفتم بله بله اسمم رو بنویسید من فردا هشت صبح دانشگاه هستم

بهم گفتن که باید گواهی اشتغال به تحصیل هم بیارید

همون موقع زنگ زدم به خونه به مامانم گفتم زنگ بزن به دانشگاه جریان رو بگو ، بگو که اگه میشه برام یه گواهی اشتغال به تحصیل آماده کنن تا من صبح زود برم بگیرم

خداخیرش بده اون اقایی که مسئول این کار بود برام سه تا برگه بدون اینکه چیزی نوشته بشه امضا کرده بود و گذاشته بود تا فردا صبح که من رفتم دقیقا همون مطلبی که اونا میخواستن رو بنویسم روی کاغذ .

ساعت ? صبح بود بیدار شدم رفتم به سمت ترمینال ... از همینجا شروع شد دویدن های من به سوی مدینه

ساعت ?.?? قم بودم ، با سر رفتم به جای اینکه با پا برم

کارای ثبت نام رو انجام دادم ، مسئول ثبت نام گفت نمیخواد برید تهران برای نهایی کردن ثبت نام اینترنتی ، میریم طبقه پایین به نت وصل میشیم و انجام میدیم کارای شما رو .

از اینکه من میخواستم برم اونا بیشتر هیجان داشتن ، قلبشون تند تند میزد ، استرس خاصی داشتن

بهشون گفتم شما تا حالا مشرف شدید که با نگاه خاصی گفتن که نه ولی دوست دارم اول تمتع برم

شما رفتید برای من تمتع بخواهید

این حرفش منو یاد اون روزی انداخت که من گفتم خدایا میخوام اول تمتع بیام ولی چرا الان منو عمره دعوت کردی میدونم که بنده بدی هستم و لیاقت تمتع رو ندارم ولی شکرت که همین قدر هم دعوتم کردی

تمام سفر به یاد ایشون و دوستش که کمک کردن برای رفتن من دعا کردم از یادم نمیرفتن

یادمه منا و عرفات که رفتیم برای بازدید یادشون افتادم

خلاصه ثبت نام کردیم و اومدیم برای درخواست پاسپورت و واکسن زدن و بقیه کارا .

چندی گذشت و یکی از روزهای بهمن ماه بود که برامون دو روز پشت سر هم در تهران جلسه گذاشتن و دونفر از علمای برجسته نیز برامون صحبتهای خوبی داشتن .

حرفای آیت الله اسلامی درباره وهابیت بود که دلم رو بیشتر آتیش میزد

حرفای آیت الله خوشنویس هم چنگی به دل میزد

بغضی که این روزها داشتم خیلی کمتر از بغضی بود که بعداز دیدن مدینه و بقیع پیدا کردم

اون روزها فکر میکردم بغضم خیلی سنگینه و خیلی خیلی ناراحتم ولی وقتی رفتم مدینه و برگشتم غمم بیشتر شد

دغدغه های رفتن دل تو دلم نمیزاشت ، میخواستم کارای بدی هم که دارم ترک کنم تا انقدر مایه سرافکنندگی رسول الله ص نباشم .

کتابای مختلفی بهمون دادن ، با اساتید مختلفی صحبت کردم همه اینا آرامش بخش بود برام .

دیگه دل تو دلم نبود

را روضه حضرت زهرا س انس خاصی گرفته بودم

تا اینکه روز موعود فرا رسید ...

دوشنبه26 اسفندماه 1387 پرواز شماره 1583 به مقصد مدینه منوره ساعت پرواز 21.20 .

 


نوشته شده در یکشنبه 88/11/4ساعت 12:58 عصر توسط رضوان نظرات ( ) |


 Design By : Pichak