دستان پر مهرت را كه بر روي سرم حس كردم
و سوزاني نگاهت را كه بر جسم نحيفم درك كردم
آنجا بود كه احساسي غير قابل وصف داشتم
آنجا بود كه ميخواستم فريادت بزنم
آنجا بود كه ميخواستم هميشه كنارم بماني
خواستم
زبان الكنم را كه در دهان چرخاندم و دستان بي قدرتم را كه به سوي آسمان بلند كردم تنها تو را صدا زدم
تو را خواستم
اما چند قدمي كه از تو دور شدم
آنچنان سرگرم اين دنياي دني شدم كه همه چيز از خاطرم محو گشت
جاي پايش روي دل جا مانده بود ...
آخ كه چه كردي با دلم