• وبلاگ : روضه رضوان
  • يادداشت : گفتمش دل ميخري ؟! ...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چي مي شه گفت جز خوش به حالتون

    دستان پر مهرت را كه بر روي سرم حس كردم

    و سوزاني نگاهت را كه بر جسم نحيفم درك كردم

    آنجا بود كه احساسي غير قابل وصف داشتم

    آنجا بود كه ميخواستم فريادت بزنم

    آنجا بود كه ميخواستم هميشه كنارم بماني

    خواستم

    زبان الكنم را كه در دهان چرخاندم و دستان بي قدرتم را كه به سوي آسمان بلند كردم تنها تو را صدا زدم

    تو را خواستم

    اما چند قدمي كه از تو دور شدم

    آنچنان سرگرم اين دنياي دني شدم كه همه چيز از خاطرم محو گشت

    سلام
    موفق باشيد
    يازهرا.س.
    + زهرا 
    بسم الله الرحمن الرحيم
    خوش به حالت
    موفق باشييد قلم رووني دارييد
    + ال طه 
    خوش به حالت كه : جاي بايش رو دل(ت) جا مانده بود.
    از كجا معلوم كه تو عرفات آقا رو نديده باشي ... كمي فكر كن . ميكَن موقعي كه اون مياد خيلي ها ميكَن : إإإ ما كه اين آقا رو ديده بوديم ، مي شناختيم ،
    شايد هم تو يكي از اينها باشي. اصلا بعيد نيست. اما اكر ديده باشي اصلا نبايد به كسي بكَي ، اينو كه ديكَه مي دوني .
    پاسخ

    منو چه به ديدن آقا ... محاله ... ميدوني ياد چي افتادم ... ياد اين افتادم که ميگن شتر در خواب بيند پنبه دانه ... يه شتر هم عرفات بود که بچه ها بعضي کنارش عکس انداختن ... اسمايلي ميخندد


    جاي پايش روي دل جا مانده بود ...

    آخ كه چه كردي با دلم